پارت ۷۰۷
پارت ۷۰۷
رمان MAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
با عشوه قدم برداشتم...رفتم رو پاش نشستم...سرمو رو سینش گذاشتم ...بالاخره چیزی که میخواستم داشت اتفاق میوفتاد...
_قبل از اینکه کاری کنیم میخوام یه سری چیزارو بگم و باید عمل کنی تا اولین و اخرین بارت نباشه که پاتو اینجا میزاری...
_چیا ارباب؟
_/اول اینکه نباید الینا بفهمه باهات رابطه داشتم بفهمم گفتی خودم میکشت...
_چشم ارباب نمیگم اما چرا نمیخواین بفهمه؟
_/اونش به تو مربوط نیست...سوال نپرس هرچی میگم باید انجام بدی...دوم باید یه چیزیو چک کنی بیای بهم بگی...
_چیو ارباب؟
_/فردا با الینا میرم یه مهمونی و تو به بهونه ای کمک بهش میری و وقتی که میخواست لباسشو عوض کنه دقیق به سینه ای راستش نگاه میکنی باید یه خال باشه...اگه نبود بهم میگی...
کلی سوال دیگه تو ذهنم شکل گرفت چرا ارباب نمیخواد الینا بفهمه ...چرا باید بدونه تو سینه ش خال داره! اینجا چه خبره...چرا یهو این دختره انقدر واسه ارباب مهم شد...حسودیم شد بهش...هه نمیدونه این دختره جاسوسه وگرنه اینطور ازش حمایت نمیکرد...
رمان MAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
با عشوه قدم برداشتم...رفتم رو پاش نشستم...سرمو رو سینش گذاشتم ...بالاخره چیزی که میخواستم داشت اتفاق میوفتاد...
_قبل از اینکه کاری کنیم میخوام یه سری چیزارو بگم و باید عمل کنی تا اولین و اخرین بارت نباشه که پاتو اینجا میزاری...
_چیا ارباب؟
_/اول اینکه نباید الینا بفهمه باهات رابطه داشتم بفهمم گفتی خودم میکشت...
_چشم ارباب نمیگم اما چرا نمیخواین بفهمه؟
_/اونش به تو مربوط نیست...سوال نپرس هرچی میگم باید انجام بدی...دوم باید یه چیزیو چک کنی بیای بهم بگی...
_چیو ارباب؟
_/فردا با الینا میرم یه مهمونی و تو به بهونه ای کمک بهش میری و وقتی که میخواست لباسشو عوض کنه دقیق به سینه ای راستش نگاه میکنی باید یه خال باشه...اگه نبود بهم میگی...
کلی سوال دیگه تو ذهنم شکل گرفت چرا ارباب نمیخواد الینا بفهمه ...چرا باید بدونه تو سینه ش خال داره! اینجا چه خبره...چرا یهو این دختره انقدر واسه ارباب مهم شد...حسودیم شد بهش...هه نمیدونه این دختره جاسوسه وگرنه اینطور ازش حمایت نمیکرد...
۲.۹k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.