Angel of life and death p25ادامه
#فیک
#فیکشن
#استری_کیدز
با باز شدن در خونه...هیچ کدوم ریاکشنی نشون ندادن...دخترک آروم وارد شد و با دیدن وضعیتی که حالا توی فضای خونه بوجود اومده بود...شوکه شد
آمه : چ..چه اتفاقی ا..افتاده
تمام خونه به هم ریخته بود...تمام شیشه ها شکسته بود و تمام گل برگ گلدون های کوچیک و بزرگ...پخش زمین شده بودن
فلیکس نفس عمیقی کشید و سرش رو آروم بالا گرفت تا توی چشمای دخترک خیره بشه
دختر با دیدن وضعیت فلیکس شوک ، تعجب ، نگرانی و ترسش از قبل بیشتر شد و به سمت پسرک رفت و به سرعت جلوی زانو زد
آمه : هی هی...چیشده ؟...خوبی ؟
با نگرانی پرسید که فلیکس لبخند کمرنگی زد آروم سرش رو تکون داد
آمه : چ...چه اتفاقی افتاده؟
فلیکس : ه..هیچی...نگران نباش
دخترک نگاهش رو به بازوی پسرک که از شدت سوزش قرمز شده بود داد و بعد با نگرانی بیشتری توی چشمای پسرک خیره شد
آمه : ا..این چیه؟...چیکار کردین هااا؟
به طرف هیونجین که همچنان هیچ ری اکشنی نشون نمیداد چرخید و توی چشماش خیره شد
آمه : شما ها چیکار کردیننن؟
فلیکس آروم دست دخترک رو گرفته بود تا بلکه ارومش کنه اما فایده ای نداشت....
دختر از جاش بلند شد و چند قدم به مرد نزدیک شد
آمه : تو چیکار کردییییی؟
فریادی زد که مساوی شد با..بلند شدن هیونجین از روی مبل و خیره شدن با اون چشمان قرمز توی چشمای قهوه ای دخترک
آمه : جواب بده....
میخواست دوباره فریاد بکشه اما...با شنیدن جمله ی آخری که از طرف هیونجین شنید شوکه شد
هیون : چون دوستت دارم
#فیکشن
#استری_کیدز
با باز شدن در خونه...هیچ کدوم ریاکشنی نشون ندادن...دخترک آروم وارد شد و با دیدن وضعیتی که حالا توی فضای خونه بوجود اومده بود...شوکه شد
آمه : چ..چه اتفاقی ا..افتاده
تمام خونه به هم ریخته بود...تمام شیشه ها شکسته بود و تمام گل برگ گلدون های کوچیک و بزرگ...پخش زمین شده بودن
فلیکس نفس عمیقی کشید و سرش رو آروم بالا گرفت تا توی چشمای دخترک خیره بشه
دختر با دیدن وضعیت فلیکس شوک ، تعجب ، نگرانی و ترسش از قبل بیشتر شد و به سمت پسرک رفت و به سرعت جلوی زانو زد
آمه : هی هی...چیشده ؟...خوبی ؟
با نگرانی پرسید که فلیکس لبخند کمرنگی زد آروم سرش رو تکون داد
آمه : چ...چه اتفاقی افتاده؟
فلیکس : ه..هیچی...نگران نباش
دخترک نگاهش رو به بازوی پسرک که از شدت سوزش قرمز شده بود داد و بعد با نگرانی بیشتری توی چشمای پسرک خیره شد
آمه : ا..این چیه؟...چیکار کردین هااا؟
به طرف هیونجین که همچنان هیچ ری اکشنی نشون نمیداد چرخید و توی چشماش خیره شد
آمه : شما ها چیکار کردیننن؟
فلیکس آروم دست دخترک رو گرفته بود تا بلکه ارومش کنه اما فایده ای نداشت....
دختر از جاش بلند شد و چند قدم به مرد نزدیک شد
آمه : تو چیکار کردییییی؟
فریادی زد که مساوی شد با..بلند شدن هیونجین از روی مبل و خیره شدن با اون چشمان قرمز توی چشمای قهوه ای دخترک
آمه : جواب بده....
میخواست دوباره فریاد بکشه اما...با شنیدن جمله ی آخری که از طرف هیونجین شنید شوکه شد
هیون : چون دوستت دارم
۹.۳k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.