میگم،،،،، چه روزایی بود، یادته نصف شب باهات تماس تصویری گ

میگم،،،،، چه روزایی بود، یادته نصف شب باهات تماس تصویری گرفتم رفتم تو حمام و مامان موهامو از ته زد و توام نگا میکردی و گریه میکردی،
چه شبایی بهم گذشت، چه انتظار شیرینی داشتم، کاش میشد برمیگشتم به همون روزای خدمتم، همون روزا که همه ذوق و شوقم تو بودی به خاطر اومدن پیشت همه چیو تحمل میکردم و چشمم به این بود که فقط بیام خونه پیش تو چه شبایی که کلی تو صف تلفن منتظر میموندم و از قید زنگ زدن به خونه میزدم که ۵ دقیقه صداتو بشنوم، بماند که تا میومدم کُد بزنم و بوق بخوره و وصل بشه ۵ دقیقم تموم میشد و بماند که هیچوقت جواب نمیدادی، یادته بهت گفتم خیلی سخته دوری ازت و بهم گفته بودی برات خاطره شبامو بنویسم؟! چه شبایی که از خوابم میزدم و آخرشبام با اینکه کلی خسته بودم میومدم تو حیاط آسایشگاه و برات می‌نوشتم و نقاشی میکشیدم، آخرشم همشو آتیش زدم... رفتی، وقتی سرباز بودم و فقط به تو امید داشتم تو این دنیا تنهام گذاشتی، رفتی و دیگه نبودی آرومم کنی که شب و روزام بگذره، یه روز صب وقتی داشتم پوتینامو میپوشیدم زنگ زدن و گفتن بابام مُرد، همون روزا که نبودی، همون روزا که تنها بودم، همون روزا که بازم نبودی آرومم کنی، منم مُردم همون روز که اشک ریختم تا صب واسه نداشتنت، دنیا خیلی بی رحمه...
💔🍃😔