رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت_۶۹
سطل ابو گذاشتم جلو پام یه مشت برداشتم زدم به صورتش
اجزاء صورتش یکم تکون خورد اما دوباره اما دوباره ریختم که این دفعه چشماشو باز کرد
~~~ریحانه~~~
حس کردم صورتم خیس شده
همینکه چشمامو باز کردم از چیزی که روبه روم دیدم تعجب کردم
من:ت...تو
ارسن:اره من
همینکه خواستم دستامو تکون بدم دیدم نمیتونم فهمیدم منو بسته
من:کثافت چرا منو اوردی اینجا عوضیییی اشغال کثیف نفهم...
یه طرف صورتم سوخت شوریه خونو تو دهنم حس کردم
چونمو گرفت برگردوند سمت خودش
ارسن:یه روزی این زبونتو کوتاه میکنم
خون تو دهنمو توف کردم تو صورتش
من:تو کی باشی
از این حرکتم دستامو باز کردو انداختم رو تخت
ارسن:که تو صورت من توف میکنی اره؟
از ترس نمیتونستم تکون بخورم
موهامو گرفت بلندمکرد
یدونه خابوند تو گوشم که افتادم رو زمین
با پا شروع کرد زدن تو پهلوم
از درد داشتم جون میدادم
من:ا..ی ارس...ن در..د داره
وای انگار داشتن جونمو از تنم میکندن
موهامو گرفت بلندم کرد از درد جفت دستامو گذاشتم روموهام
ارسن:میخوام ببینم وقتی عشقت ارمیا صورتتو اینجوری ببینه چکار میکنه
وای نه واییییی ارمیام نه
من:ارمیا کجاست تو رو خدا تو رو خدا کاری باهاش نداشته باش مگه منو نمیخواستی تو رو خدا ارسن
ارسن:چرا ولی باید شاهد برای عقدمون داشته باشیمیا نه
واییی یا خدا نمیزارم نهههه خدا
با پام زدم جای حساسش زیر دلشو گرفت و افتاد روی زمین
منم از فرصت استفاده کردمو از در زدم بیرون همینکه خواستم برم یکی منو از پشت گرفت
مرده:کجاااا
تقلا کردم از بغلش بیام بیرون
من:جیغغغع ولم کن
ارسن اومد بیرون موهامو گرفت منو از بغل اون مرد کشید بیرون و برد تو اتاق پرتم کرد وسط اتاق
من:اخ
ارسن درو قفل کرد کلیدو انداخت روی تخت اومد سمته من کمربندشو باز کرد
با ترس رفتم عقب
من:چ..چکار م..میخوایب..بکنی
ارسن:الان میبینی
کمربندشو بلند کرد رو بدنم فرود امد با اولین ضربش جیغم رفت هوا
ارسن همینجوری میزد انگار منو انداختن تو اتیش انقدر درد داشت
همینجوری گریه میکردمو التماس میکردم
دستامم سپر صورتم کرده بودم
من:ارسنننن غلط کردم ارسن درد داره تو رو خداااا ارسن هر کاری بخوای میکنم نزن ایییییی
دیگ واقعا جون تو تنم نبود انقدر جیغ زده بودم گلوممیسوخت
که بلاخره دست از زدن کشید
من:اییی خدا لعنتت کنه ارسن بدنم اییی
ارسن کمربندشو انداخت اون ور اتاق کلیدو برداشت درو باز کرد
ارسن:احمد برو به زهره بگو جعبه کمک های اولیه رو بیاره بدو
ارسن دور بست اومد سمتم
منو رو دستش بلند کرد
نیمه بیهوش بودم
در باز شد و یه زن اومد تو
ولی دیگ چشام تار شد هیچی نفهمیدم
افتاب خورد تو چشمم
چشمامو باز کردم
وای خدا بدنم چقدر درد میکنه
با بدن درد از خواب بیدار شدم
پارت_۶۹
سطل ابو گذاشتم جلو پام یه مشت برداشتم زدم به صورتش
اجزاء صورتش یکم تکون خورد اما دوباره اما دوباره ریختم که این دفعه چشماشو باز کرد
~~~ریحانه~~~
حس کردم صورتم خیس شده
همینکه چشمامو باز کردم از چیزی که روبه روم دیدم تعجب کردم
من:ت...تو
ارسن:اره من
همینکه خواستم دستامو تکون بدم دیدم نمیتونم فهمیدم منو بسته
من:کثافت چرا منو اوردی اینجا عوضیییی اشغال کثیف نفهم...
یه طرف صورتم سوخت شوریه خونو تو دهنم حس کردم
چونمو گرفت برگردوند سمت خودش
ارسن:یه روزی این زبونتو کوتاه میکنم
خون تو دهنمو توف کردم تو صورتش
من:تو کی باشی
از این حرکتم دستامو باز کردو انداختم رو تخت
ارسن:که تو صورت من توف میکنی اره؟
از ترس نمیتونستم تکون بخورم
موهامو گرفت بلندمکرد
یدونه خابوند تو گوشم که افتادم رو زمین
با پا شروع کرد زدن تو پهلوم
از درد داشتم جون میدادم
من:ا..ی ارس...ن در..د داره
وای انگار داشتن جونمو از تنم میکندن
موهامو گرفت بلندم کرد از درد جفت دستامو گذاشتم روموهام
ارسن:میخوام ببینم وقتی عشقت ارمیا صورتتو اینجوری ببینه چکار میکنه
وای نه واییییی ارمیام نه
من:ارمیا کجاست تو رو خدا تو رو خدا کاری باهاش نداشته باش مگه منو نمیخواستی تو رو خدا ارسن
ارسن:چرا ولی باید شاهد برای عقدمون داشته باشیمیا نه
واییی یا خدا نمیزارم نهههه خدا
با پام زدم جای حساسش زیر دلشو گرفت و افتاد روی زمین
منم از فرصت استفاده کردمو از در زدم بیرون همینکه خواستم برم یکی منو از پشت گرفت
مرده:کجاااا
تقلا کردم از بغلش بیام بیرون
من:جیغغغع ولم کن
ارسن اومد بیرون موهامو گرفت منو از بغل اون مرد کشید بیرون و برد تو اتاق پرتم کرد وسط اتاق
من:اخ
ارسن درو قفل کرد کلیدو انداخت روی تخت اومد سمته من کمربندشو باز کرد
با ترس رفتم عقب
من:چ..چکار م..میخوایب..بکنی
ارسن:الان میبینی
کمربندشو بلند کرد رو بدنم فرود امد با اولین ضربش جیغم رفت هوا
ارسن همینجوری میزد انگار منو انداختن تو اتیش انقدر درد داشت
همینجوری گریه میکردمو التماس میکردم
دستامم سپر صورتم کرده بودم
من:ارسنننن غلط کردم ارسن درد داره تو رو خداااا ارسن هر کاری بخوای میکنم نزن ایییییی
دیگ واقعا جون تو تنم نبود انقدر جیغ زده بودم گلوممیسوخت
که بلاخره دست از زدن کشید
من:اییی خدا لعنتت کنه ارسن بدنم اییی
ارسن کمربندشو انداخت اون ور اتاق کلیدو برداشت درو باز کرد
ارسن:احمد برو به زهره بگو جعبه کمک های اولیه رو بیاره بدو
ارسن دور بست اومد سمتم
منو رو دستش بلند کرد
نیمه بیهوش بودم
در باز شد و یه زن اومد تو
ولی دیگ چشام تار شد هیچی نفهمیدم
افتاب خورد تو چشمم
چشمامو باز کردم
وای خدا بدنم چقدر درد میکنه
با بدن درد از خواب بیدار شدم
۷۳.۴k
۲۱ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.