بازی مرگ و عشق

بازی مرگ و عشق.‌
پارت ۳۲

جیمیین: هق..هقق..داداشیی!
هوسوک: هیشش‌‌..آروم باش جیمین کوچولو!
جیمین: چرا اینهمه مدت تنهام گذاشتی؟
هوسوک: مجبور بودم کوچولوی من!.
جیمین: خوب..من باید برم!.
هوسوک: چرا؟ میخوای بر یخواهر ویکتوریا رو پیدا کنی؟
جیمین: حرفامونو شنیدی؟
هوسوک؛ این که هیچ..من خودم برای نجات یونگی اومدم!
جیمین: یونگی؟ تو اونو میشناسی؟!
هوسوک: آره.. اون مثل برادرم میمونه! اون منو نجات داد..از اون حادثه ی آتش سوزی!
اون باعث اینه که من اینجام!!

فلش بک●~●

هوسوک: هی رئیس هان..بوی گاز میاد..میشه برم بالا رو چک کنم؟
رئیس هان: اههه..مغزم و خوردی..خیلی خب برو ولی تنهایی! چون اگه چیزی بشه مقصرش تویی!!
هوسوک: آخه قربان..
رئیس هان: آخه نداره! تو جلسه هم خیلی گفتی بوی گاز میاد ولی من هیچ بویی حس نمیکنم!
هوسوک: خیل خب..الان میرم..

هوسوک به سمت اون منبع بو رفت..همینطور که با دقت لوله هارو چک میکرد بوی گاز بیشتر شد..که یهو..کل اتاق پر از گاز شد!!!
هوسوک با کلی تلاش نتونست خودشو به در برسونه و یهو بیهوش شد! ولی یونگی بعد ۵ دقیقه سریع خودشو به اتاق رسوند و هوسوک و برد بیرون!

پایان فلش بک●~●
هوسوک: اره‌‌..اون خیلی آدم مهربونیه!