غریبهایتویرستوران

#غریبه_ای_توی_رستوران

لیون: اوه هوا چقدر امروز گرمه
*توی دلش میگه
*یک دفعه یک پسر غریبه میاد کنارش وایمیسه
لیون: توی دلش*وا این کیه
غریبه میاد سمت لیون*
لیون: توی دلش*داره میاد سمتم میترسم ازش نکنه یه بلایی سرم بیاره
غریبه: میاد و میگه*سلام خانم میتونم باهاتون اشنا بیشتر بشم؟!
لیون: توی دلش *باهاش حرف میزنم اشکالی نداره*
غریبه: چیشده!
لیون: ببخشید، داشتید میگفتید
غریبه: میشه باهم اشنا بشیم خانم؟
لیون: بله میشه فقط میشه اسمتون رو بدونم
غریبه: اسمم جیمین هستش خانم شماهم اسمتون رو بهم میگین؟
لیون: بله اسمم لیون هستش لیون صدام کنید
جیمین: یا همون غریبه* ببخشید مزاحم شدم اما میشه بریم باهم دور بزنیم اگه میخواین؟
لیون: اره حالا پیاده بریم یا با ماشین؟
جیمین: با ماشین
لیون: پس تاکسی میگیرین؟
جیمین: واسه چی من خودم ماشین دارم
لیون: ببخشید ماشینتون کجاس؟
جیمین: همراه من بیاین
لیون: باشه
رسیدن به ماشین*
جیمین: در رو براتون باز کنم خانم؟
لیون: نه مرصی خودم باز میکنم
جیمین: پس سوار بشید
وقتی رفتن تو لیون یکمی ترسید اما محل نداد*
لیون: اقای جیمین شما منو کجا میبرید؟
جیمین: دارم میبرمت رستوران!
لیون: اهان
و خلاصه میرن رستوران و یواش یواش عاشق هم میشن و الان که عاشق هم هستن*
جیمین: بریم خرید؟(:
لیون: ارههههه بریم عزیزم
جیمین: سوار شو لیون قشنگم
لیون: باشه
سوار شدن و رفتن رستوران غذا خوردن و درحال اومدن به خونه
جیمین: پیاده شو
لیون: چرا
جیمین: پیاده شو بهت میگم
لیون: باشه
پیاده شدن*
لیون: حالا چیکار داشتی
یک دفعه دوتا پسر که ماسک گذاشتن گرفتن و دهنشو بستن
جیمین: ببخشید اگه باهات بعد بودم
لیون: مممممممم نمیتونست حرف بزنه!*
جیمین: ببرینش
و همزمان به لیون نگاه کرد!*
و لیون رو گذاشتن تو ماشین با دست و پاهای بسته
جیمین بریم تا دیر نشده
با عصبانیت*
بردنش و توی ماشین اذیتش کردن
و جیمین هم توی دلش میخندید و خوشحال بود
و به سمت خونه ی جیمین رفتن*


تا پارت دو مارو ۱۲۴ تایی کنید(: