ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( پارت ۳۵۸ فصل ۳ )

جیمینم کوتاه و وسطاش میخندید.
فرد اصلا خاطرات کودکی یه چیز دیگه ان... مثلاً بچه که بودیم من و جیمین خيلي همو دوست داشتیم..همش دوست داشتیم پیش هم باشیم..یه بار جیمین اینا اومده بودن خونه ما بعد باباش گفت ما میخوایم بریم اقا باباشم جدي ترسناك من جرئت نداشتم باهاش مخالفت کنم که... تنها کاری که از دستم برمیومد تا نرن رو انجام دادم و رفتم تو کفش
از دستم برمیومد تا نرن رو انجام دادم و رفتم تو کفش
مامانش جیش کردم
از شدت شوك خيلي بلند زدم زیر خنده و خودش و جوزفم
همراهیم کرد. واي خدااا...
ناباور دست رو دهنم گذاشتم و به جیمز نگاه کردم تا ببینم عکس العمل اون از این خاطره چیه که با صورت خيلي
خشکش مواجه شدم.
انگار همه بادش توی یه لحظه خالي شده بود. اونقدر صورتش خشك و خشن شده بود که از دیدن حالت خيلي بدش خنده ام جمع شد و گنگ و نگران عین گناه کار
ها نگاش کردم.
چشه ؟
فرد نگاهش به جیمین خورد که یه دفعه خنده اونم محو شد و انگار حساب کار دستش اومد و تند و شرمنده
گفت: ببخشید..من..
اما جیمین مهلت نداد و تند بلند شد و آزمون فاصله گرفت. گنگ به فرد نگاه کردم
کلافه صورتشو تو هم کشید و گفت : لعنتی
به جیمین نگاه کردم که گرفته دور میشد و تلخ گفتم چرا
اینطور ناراحت شد؟چي گفتي مگه؟
فرد نباید اسم مادر و پدرشو میاوردم نگران و گیج همونجور خیره نگاش کردم
مگه چیه؟
حرف بدي نزد که..
جوزفم سر کج کرد و به برادرش نگاه کرد و گفت: گاهی خيلي كينه اي ميشه و گاهي عين يه بچه دل نازك و
مهربون
فرد
جدي
:گفت کینه ای نیست تو همه چیز رو نمیدوني
جوزف پوزخند زد و گفت اره.. بابا همینو میگه.. جيمین حتي
اکراه داره درباره اش حرف بزنه و تنها چیزی که میگه
همینه..کي باید همه چیز رو بفهمیم؟
فرد احتمالاً هیچ وقت.
گنگ
و بي حرف نگاشون میکردم تا چیزی بفهمم.
جوزف نگاهي بهم انداخت و گفت: نمیری پیشش؟ با بغض و دو دل به جیمین نگاه کردم که فرد نفسش رو بیرون داد و گفت نره بهتره.. من خودم میرم..