رمان دنیای من

رمان دنیای من

پارت ۴۹

ارسلان ،ولی لباش بهم آرامش داد مزه عسل میداد

دیانا، لباش یه آرامش خاصی داشت نفس کم آوردمو ازش جدا شدم

ارسلان، ازم جدا شد که بلا فاصله سرشو انداخت پایین

دیانا،از این خجالت کشیدم که می‌خواست جداشه نزاشتم

ارسلان، هنوزم خجالت بکشی

دیانا، اِهوم

ارسلان،چرا

دیانا،آخه حرفو ادامه ندادمو دویدم رفتم توی اتاق پشت در ایستادم یعنی من بهش رسیدم خدایا مرسی
صدای قداماش داشت میومد سریع رفتم توی کمد قایم شدم

ارسلان، رفتم توی اتاق دنبالش میگشتم فهمیدم کجایی

بلند گفتم ای بابا اینجا به غیر از این اتاق اتاق دیگه ای نداره بعد الکی در اتاقو بستم خودم توی اتاق بودم

دیانا، رفت اوف اومدم بیرون که دستش حلقه شد دور کمرم زیر گوشم زمزمه کرد

ارسلان، نمیخوای که تولدو بدون رقص بزاری

دیانا، هان

ارسلان، نمیخوای برای کادو یا برای تولدم برقصی یا با خودم برقصی

دیانا، خوب کادو که دادم برای تولدت میرقصم

ارسلان، خوب بریم

دیانا، رفتم پایین

ارسلان، خوب هر جوری که بلدی برام برقص

دیانا، خجالت میکشم

ارسلان، هنوزم خجالت نکش برای من میرقصی برای غریبه نمی رقصی که

دیانا، باشه

دوست داشتید 😘😉❓️
پارت جدید بزارم❓️