- پارت:۳ -
- پارت:۳ -
دهنم باز بود درحدی که میشد یه پرتقال گنده رو بچپونم داخلش.
اون واقعا کسی که بود که تا دو دقیقه ی پیش با شلوار چهارخونه جلوم میچرخید؟
دوستش:"دهنت باز مونده پس یعنی خوب شدم"
نمیتونستم یه دقیقه هم ازش چشم بردارم
دوستش:"چراماتت برده خیلی ترسناک شدی"
ا.ت:" خیلی ... عالیه"
نزدیکم اومد خیلی نزدیکم شد
جوری که به دیوارچسبیده بودم موهای رویه پیشونیم وجمع کردوانگشتش روتاگردنم کشید وباعث شد بلرزم(اینجا منظورم از لرز همونه)
دوستش:"امشب منم که برگ برنده رودارم و تو ماه کوچولو قراره بامن بدرخشی "
با غرور ، طوری حرف میزدکه انگاری تایه ثانیه ی دیگه کل مردم جلوش تانوک انگشت پاشون براش خم میشن و سر تعظیم پایین میارن
درعوض حرفش برای جو دادن کرواتش و جلو کشیدم و پچ پچ کردم
ا.ت:"چه حس هیجان قوی ایی چه لذتی بهتراز باتوبودن داخل اون مهمونی "
__
شب بود. سرم و به لبه ی پنجره ی ماشین تکیه داده بودم
مهمونی بعداز غذا خوردن عذاب بود داشتم بالا میاوردم و کلافه شده بودم
چشمامو رو هم گذاشتم با نیم چه خوابی که داشتم به کلوپ بزرگی رسیدیم که از بیرونم صدای آهنگش گوش آدمو کر میکرد پسرای اونجا با کت و شلوار های یک دستشون دل آدم و میبردن(هیز بدبخت)
هول کردم و فکر کردم برای اون جمع مناسب نیستم.
اون احمق با افتخار بازوشو تقدیمم کرد تا بگیرمش چهارتا دختر با لباسای بلند و ناجور بهم نگاه میکردن و مطمئن بودم دارن نفرینم میکنن که با ایشون اومدم اینجا و تنها کیس مناسب اونجا الان درست کنار منه
____
بعداز یکم نشستن رویه کاناپه ی نرم و پشمی اونجا چشمم یکی رو گرفت
یکی که درست از جلوم رد شد اما هیچ اعتنایی بهم نکرد و فقط رد شد
با گذشت زمان پارتنر عزیزم در گوشم پچ پچ کرد.
دوستش که به عنوان پارتنرش اومده :"بعداز رقص مهمونی تموم میشه نظرت چیه بابت این مهمونی کسل کننده از صاحب خونه تشکر کنیم کسی که درست سمت راستته"
وقتی نگاهمو چرخوندم اون عوضیو دیدم ...
کسی که دنیام و جهنم کرد
با فکر های شوم و خسته کننده ی توی ذهنم سریعا دستم و بین دستای اون حلقه کردم و بلندشدم
عوض عصبانیت من اون تک خنده ی ریزی کرد و کنارم قد علم کرد
دوستش:"بریم تا فکشونو بیاریم پایین "
با قدم های آروم و آهسته با صدای کفش های بلندم کل نگاه جمع و دزدیدم
ولی نگاه سرد یک نفر و صورت بدون اهمیتش باعث شد پاهام به هم بپیچن و یک لحظه سکندر بخورم فرد کنارم سریع کمکم کرد که روی پاهام وایسم.
صدای کفش دختر مو بلند و چشم رنگی که جلوم زانو زد و ازم پرسیدم حالم خوبه یانه قصدش خیر بود
ولی من در عوض اون فقط با چشمایی که هوس داشتن همونجا جونشو بگیرن نگاه میکردم و دندونامو به هم میکشیدم
این داستان ادامه دارد ...؟!
دهنم باز بود درحدی که میشد یه پرتقال گنده رو بچپونم داخلش.
اون واقعا کسی که بود که تا دو دقیقه ی پیش با شلوار چهارخونه جلوم میچرخید؟
دوستش:"دهنت باز مونده پس یعنی خوب شدم"
نمیتونستم یه دقیقه هم ازش چشم بردارم
دوستش:"چراماتت برده خیلی ترسناک شدی"
ا.ت:" خیلی ... عالیه"
نزدیکم اومد خیلی نزدیکم شد
جوری که به دیوارچسبیده بودم موهای رویه پیشونیم وجمع کردوانگشتش روتاگردنم کشید وباعث شد بلرزم(اینجا منظورم از لرز همونه)
دوستش:"امشب منم که برگ برنده رودارم و تو ماه کوچولو قراره بامن بدرخشی "
با غرور ، طوری حرف میزدکه انگاری تایه ثانیه ی دیگه کل مردم جلوش تانوک انگشت پاشون براش خم میشن و سر تعظیم پایین میارن
درعوض حرفش برای جو دادن کرواتش و جلو کشیدم و پچ پچ کردم
ا.ت:"چه حس هیجان قوی ایی چه لذتی بهتراز باتوبودن داخل اون مهمونی "
__
شب بود. سرم و به لبه ی پنجره ی ماشین تکیه داده بودم
مهمونی بعداز غذا خوردن عذاب بود داشتم بالا میاوردم و کلافه شده بودم
چشمامو رو هم گذاشتم با نیم چه خوابی که داشتم به کلوپ بزرگی رسیدیم که از بیرونم صدای آهنگش گوش آدمو کر میکرد پسرای اونجا با کت و شلوار های یک دستشون دل آدم و میبردن(هیز بدبخت)
هول کردم و فکر کردم برای اون جمع مناسب نیستم.
اون احمق با افتخار بازوشو تقدیمم کرد تا بگیرمش چهارتا دختر با لباسای بلند و ناجور بهم نگاه میکردن و مطمئن بودم دارن نفرینم میکنن که با ایشون اومدم اینجا و تنها کیس مناسب اونجا الان درست کنار منه
____
بعداز یکم نشستن رویه کاناپه ی نرم و پشمی اونجا چشمم یکی رو گرفت
یکی که درست از جلوم رد شد اما هیچ اعتنایی بهم نکرد و فقط رد شد
با گذشت زمان پارتنر عزیزم در گوشم پچ پچ کرد.
دوستش که به عنوان پارتنرش اومده :"بعداز رقص مهمونی تموم میشه نظرت چیه بابت این مهمونی کسل کننده از صاحب خونه تشکر کنیم کسی که درست سمت راستته"
وقتی نگاهمو چرخوندم اون عوضیو دیدم ...
کسی که دنیام و جهنم کرد
با فکر های شوم و خسته کننده ی توی ذهنم سریعا دستم و بین دستای اون حلقه کردم و بلندشدم
عوض عصبانیت من اون تک خنده ی ریزی کرد و کنارم قد علم کرد
دوستش:"بریم تا فکشونو بیاریم پایین "
با قدم های آروم و آهسته با صدای کفش های بلندم کل نگاه جمع و دزدیدم
ولی نگاه سرد یک نفر و صورت بدون اهمیتش باعث شد پاهام به هم بپیچن و یک لحظه سکندر بخورم فرد کنارم سریع کمکم کرد که روی پاهام وایسم.
صدای کفش دختر مو بلند و چشم رنگی که جلوم زانو زد و ازم پرسیدم حالم خوبه یانه قصدش خیر بود
ولی من در عوض اون فقط با چشمایی که هوس داشتن همونجا جونشو بگیرن نگاه میکردم و دندونامو به هم میکشیدم
این داستان ادامه دارد ...؟!
۳۱.۲k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.