وقتی به صفحه ای از کتاب می رسم که ناگهان قهرمان داستان وس

وقتی به صفحه ای از کتاب می رسم که ناگهان قهرمان داستان وسط معرکه زندگی اش متوقف می شود ، نا امید و خسته و بی انگیزه از ادامه دادن .

وقتی که مایوسانه ترین سطر صفحاتش را ورق میزنم و از زبان آن آدم خستگی ناپذیر پر از انگیزه میخوانم : نه کافیست ! خسته شده ام دیگر نمی توانم ادامه دهم .

با بلند ترین صدایی که از حنجره ی قلبم برمیخیزد فریاد میزنم : نه ! کافی نیست ، بلند شو  ، ادامه بده ؛ تو حق نداری متوقف شوی ؛ برخیز تا فتح رویایت چیزی نمانده است.

و چه هیجان انگیز می شود وقتی پس از آن زمین خوردن سخت برخواستنش را می بینی ، پروازش را ، عروجش را.

گاهی حس میکنم شاید این نه یک قصه که خودِ منم در دنیای واقعی ام . وقتی در مسیرم به بن بست میخورم وقتی می گویم : اینجا ته خط است دیگر بیش از این توان ادامه دادن ندارم .

و شاید این بار به جای من ، کسی دیگر از آن بالا بلند فریاد بزند : آدم قصه ی من ! طاقت بیاور ، بلند شو و روی پاهای عزمت بایست ، تا رسیدن به خواسته ات تنها یک گام بلند همت فاصله داری! تو میتوانی.

☘"آنوشکا"☘

#جملات_ناب #جملات_احساسی #جملات_انگیزشی #جملات_زیبا #مطالب_انگیزشی #مطالب_پرانرژی #کتاب#کتاب_بخوانیم #حس_خوب#دخترانه#زندگی#امید#انگیزه#تلاش#تلاش_کن