متعلق به او:

متعلق به او:
#part25
چهار سال بعد:
از هواپیما پایین اومد بعد چهار سال برگشته بود به کره همه فقط با لقبش میشناختنش (ویکتور) دستشو تو جیب کتش کرد بعد اون تهیونگ پشت سرش اومد این ته بود که تو این راه همراهیش کرد از فرودگاه بیرون رفت و نفس عمیقی کشید
×بعد چهار سال برگشتیم کره خوشحال نیستی؟
_چرا خیلی(سرد)
وارد عمارت بزرگش شده بود تمام خدمتکارا صف شده بودن عینکشو از رو چشمش در آورده بود
....خوش اومدید ارباب
....
دخترک تویه شرکت مدلینگ کار میکرد و مدیر اونجا بود بعد اون شب نحس اون مرد به قتل رسید و دیگه ازش خبری نشد بعد از اون شب دخترک از خونه پدرش رفت و دیگه هیچ وقت برنگشت به اون خونه
.....
وکیل:ارباب ارباب
ه.و:چیشد مشکل چیه؟
وکیل:باندتون داره سقوط می‌کنه بیشترین محموله ها دزدیده شده محموله هایی که به باند صدمه زده
ه.و:ک کی کی جرعت کرده منو بزنه زمین
وکیل:هیچکس نمیدونه ارباب ولی هرکسی هست کینه زیادی ازتون داره
همون موقع یکی از بادیگاردا سریع اومد تو
بادیگارد۱:ارباب ارباب (نفس نفس)
ه.و:چخبرته؟
بادیگارد۱:اینو ببینید
بادیگارد تبلتی که تو دستش بود رو به هیونگ سو داد هیونگ سو با دیدن اخبار فوری نگاهی انداخت
اخبار:ویکتور رئیس باند عقرب سیاه امروز به کره برگشت بعد از چهار سال هنوز هویت خودشو نشون نداده اون به قدری قویه که پلیسا هم جلوش سر خم میکنن فکر کنم پارک باید بکشه کنار
ه.و:این این دیگه کیه
بادیگارد۱:هیچ اطلاعاتی ازش نیست فقط میدونیم اسمش ویکتوره و ۲۹ سالشه
ه.و:زود باش یه ملاقات باهاش برام جور کن حتما حتما می‌تونه کمکمون کنه
بادیگارد:چشم