رویای من

پارت ۱۴
صوفیا:(خواب بودم که احساس کردم به شیر موز نیاز دارم...وایییی نه ویار کردم... )کوک؟.... کوک؟... دلم شیر موز میخواد🥺( آروم)
کوک: اوممم...بله؟...جدی؟...بزار برات بیارم 😆😁( آروم)
*
کوک: عع..تهیونگ تو اینجا چیکار میکنی؟
ته: دخترا هوس شیر کاکائو کردن
کوک: میگم میشه واسه صوفی شیر موز درست کنی... ویار کرده( چشم مالوندن)
ته: واقعا؟... باشه
***
ته؛بفرما..😁
کوک: مرسی.. فعلا..
ته: فعلا
*
کوک: تقدیم به زن خوشگلم( آروم)
صوفیا: میسی( آروم) خوردن*( تا نصفش رو خوردم)بگیر توهم بخور...
کوک: بخور...باید پسرم بخوره...نصفش برای توسعه نصفشم برای پسرم
صوفیا: آخه نمیتونم دیگه بخورم.. بخور
کوک: باشه... میسی*😋
**صبح**
یونا: مامان..بابا..بیدار شید
کوک: صبح بخیر
صوفیا: صبح بخیر
یونا: صبح بخیر
کوک:( یونا رو گرفتم و قلقلکش دادم)... بیا اینجا ببینم وروجک
صوفیا: خندیدن*
کوک: مثل اینکه اینجا یکی قلقلکش میاد
صوفیا: نه کوک من نه... من بچه دارم
یونا: آره مامان نه...گناه داره
صوفیا: الهی فدات بشم..( لپشو بوسیدم]
کو‌ک: بلاخره که بچه بدنیا میاد
یونا: راست میگه.. اون وقت تو و داداشی رو قلقلک میدیم
صوفیا:سه تامون خندیدم*... آخ که چقد خانواده خوبه
یونا: نههههه( جیغ و خنده)