سیاه و سفید p1

سیاه و سفید p1
با صدای همیشگی بلبل ها بیدار شدم یه نسیم خیلی عالی از پنجره ی اتاقم وارد شد که باعث شد همون لحظه با تودم بگم که امروز قراره خوب پیش بره بلند شدم رفتم بیرون دیدم مامانم پایین سر میزه رفتم پیشش
(علامت ا/ت + علامت مامانش£ علامت باباش€)
+صب بخیر
£سلام عزیزم بیا صبحونه
+باشه
€سلام فرشته های من
+سلام بابایی
£سلام عزیزم
€سلام به دختر شاخه گل بابا و سلام به دسته گل این خونه
£باشه خودتو لوس نکن بیا بخور
€چشم
بعد صبحونه رفتم حاظر شم تا یه سری به جنگل بزنم(راستی عکس ا/ت رو گذاشتم)
رفتم بیرون سوار اسبم راسل شدم و رفتم سمت جنگل تو این فکر بودم گه از گل ها و میوه های جنگل برای مامان ببرم که متوجه شدم راسل دم مرز قلمرو ها رفته قلمرو ی سیاه خیلی ترسناکه که یهو......
ویو تهیونگ
صبح پاشدم که دوباره بابامو دیدم اه کنه خوب نمیخوام ازدواج کنم اینم گیر داده برای همین از قصر زدم بیرون همینجوری رفتم تا رسیدم به مرزها اایییششش از دنیای سفید چندشم میشه. ولی صبر کن اونجا یه دختری رو دیدم اون یه پریه چرا انقدر خوشگله پریای عادی انقدر خوشگل نیستن(علامت تهیونگ _)
_هعی پری خانم اینجا چیکار میکنی
+ت..تو خودت اینجا چی میگی
_ازم ترسیدی
+نخیرم کدوم ترس
_خوبه اسمت چیه
+به تو چه
جوابمو نداد میخواست بره برای همین ذهنشو خوندم اسمش ا/ت بود قشنگه

تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه الان بعدی رو میزارم ❤️😘