p11

منو بغل کرد بردم رو هوا وایساد رویه سقف یه برج بلند بود وایسادم اونجا من:وای خیلی بلنده جونگ کوک کوک:جانم من:منو بگیر خودمو از برج پرت کردم پایین کوک:هواسانننننن اومد باهام پایین محکم گرفتم (چقدر خوبه یه دوست پسر خوناشام داشته باشی بعد خودتو از طبقه ۴۰ آپارتمان پرت کنی که اونم بگیرد😭😭😭😐) لباشو بوسیدم کوک:دختره ی دیوونه من:از چی ترسیدی وقتی میدونستم میگیریم چرا ترسیدی مرد گنده کوک:تو فکر کن من خوناشام نبودم بعد کی میخواست نجاتت بده هوم من:فقش باهم میمیردیم لبامو بوسید و فرود اومدیم رو زمین همون موقع دلم درد گرفت من:آخ کوک:چیشد عشقم دندونامو تیز شد چشام قرمز شده بود من:به خون نیاز دارم کوک:وایسا همینجا یهو غیبش زد دل دردم شدید تر شد همون موقع با یه کیس خون اومد کوک:بیا عشقم هم خودش خورد هم خودم دل دردم افتاد همون موقع نگام کرد با چشمایه قرمزش یهو لبامو لیس زد هم روش هم دورش یکم خون رو لبا خودشم بود منم همونو خوردم جدا شد کوک:ولی این خون رو لبا تو یه طعم خاص و دل نشین داره شیرین و خوشمزه من:از کجا آوردیش کوک:یه بیمارستان اینجا هست آزمایشگاهه کلی خون هست من:مرسی عشقم کوک:خواهش میکنم زندگیم بلند شدیم رفتیم خونه که یهو یکی جلومون وایساد من:جونگ کوک تهیونگ کوک:فرار کن من:چی کوک:تو برو اگه بگیرت مطمئنم گازت میگیره من:من جایی نمیرم کوک:گفتم بروووووو رفتم فرار کردم از قدرتم استفاده کردم و سریع رفتم که یه گرگینه دیگه جلو روم ظاهر شد گرگینه:کجا میری دختر جون مجبور بودم برا دفاع از خودم از قدرتام استفاده کنم رو هوا معلق موندم و شروع کردم جنگیدن باهاش یه چاقو پیدا کردم پرت کردم خورد به شکمش ولی بازم می‌جنگید با پنجه هاش منو زخمی کرد که از شکمم خون اومد کتمو در آوردم انداختم اونور و به جنگیدن ادامه دادم کم کم داشتم از پا در میومدم با ضربه ای که به سینم زد پرت شدم اونور خوردم به یه ساختمون پرتش شدم تو ساختمون نمی تونستم بدنمو جمع کنم تا بلند شم اومد تو از گلوم گرفت محکم بلندم کرد رفت بالا ساختمون نه جونی داشتم نه توانی همون‌طور که از گلوم گرفته بود آویزونم کرده بود تو ذهنم جونگ کوک و صدا کردم گرگینه:باید همون موقع که دیدمت میکشتمت پرتم کرد پایین چشامو بستم که حس کردم رو هوام و رو زمین فرود اومدم یکم دقت کردم دیدم جونگ کوکه من:جونگ کوک صداش تو گوشم اکو میشد کوک:هواسان هواسانم از حال رفتم