عشق اجباری

#عشق_اجباری
PT.۱۰.
هیونجین:هی حالت خوبه

ا.ت:آره فقط حالت تهوع دارم

هیونجین:پاشو بریم بیمارستان

ا.ت:لازم نیست حالم خوب میشه

هیونجین:هیششش نمیخوام صداتو بشنوم (با یه حرکت رفتم و ا.ت و بغل کردم گذاشتمش داخل ماشین رفتیم سمت بیمارستان)

دکتر:خب آقای هوانگ همسرتون باردار هستن

هیونجین:(با شک نگاه کردن به دکتر)

ا.ت:اشتباه شد دکتر امکان نداره مم حامله باشم لطفا یه بار دیگه چت کنید

دکتر‌:اشتباه پیش نیومده سر کار خانم شما حامله اید

هیونجین:خیلی ممنون آقای دکتر ما دیگه بریم

ا.ت:با اعصبانی رفت بیرون درم کوبید

هیونجین:خیلی ممنون خدانگهدار

هیونجین میره دنبال ا.ت و از پشت بغلش میکنه

ا.ت:دستشو ول میکنه و سیلی بهش میزنه
همین میخواستیییی(باداد و گریه )

هیونجین:آروم باش چیزی نشده کههه

ا.ت:چیزی نشدهههههههههههه چی میخواستی بشهههه من الان از تو حامله ام من حتی تورو هم دوست ندارمممممم الان باید چیکار کنیم خودم بدبخت بودم الان یکی دیگه هم بدبخت شده تنها کاری که میتونم بکنم اینه که بندازمش

هیونجین:گو*ه خوردی میخوای دست به بچه من بزنی اون بچه به دنیا میاد و تو هم با من ازدواج میکنی

ا.ت:.........‌

پایان پارت ده🍆