پارت چهل وپنجم
#پارت چهل وپنجم
رُز:
با گریه رفتم بالا
با صدای در اشک هام پاک کردم
امیر حسین : نمی خواستم ناراحت بشی
جوابشو ندادم
امیر حسین : اگه حرف ناحقی زدم بعد گریه کن
- خیلی قشنگم حرف نزدی
امیر حسین : پاشو بریم نهار
- گشنم نیست
امیر حسین : پاشو دیگه انقدر آبغوره نگیر
کنارم نشست واز پشت بغلم کردوگفت : رفتارم جواب کارته که دیشب پشت بهم خوابیدی حالا برگرد سر جات که دلم تنگه برات
- نمی خوام
امیر حسین : نمی خوای ؟؟؟!!!!
باشه
یهو بغلم کرد وپرتم کرد رو تخت وکنارم خوابید
- برو کنار ....
زدم زیر گریه متحیر گفت : نازنین ...قربونت برم نمی دونستم انقدر ناراحت میشی ...نازنینم ...گلم ...رُز
به زور بغلم کرد تو بغلش گریه کردم وگفتم: ازت ناراحتم امیر ..حسین ..مگه مگه تو قول ندا......
با بوسه هاش ساکت شدم
اروم گفت : ببخشید خانمم ببخشید ناراحتت کردم از دیشبت دلخور بودم پشت بهم خوابیدی منو باش دیشب چه نقشه ها داشتم برات شب جمعه امون رو خراب کردی
با مشت زدم به بازوش وگفتم : بی ادب
خندیدوگفت : الانم میشه جبران کرد نظرت چیه
- برو اونور
امیر حسین : عمران خیلی هم جامون خوبه
تیشرتشو در اورد وگفت : درو می بندم میام
- امیرحسین زشته...
خندیدوبی خیال رفت در رو ببنده رفتم وآبی به صورتم زدم تا سرمو بلند کردم امیر حسین اومد از پشت بغلم کرد وبردم سمت تخت تو چشاش نگاه کردم لبخند زد وگفت : یه بار دیگه پشت بهم بخوابی بد می بینی گفتم یادت بمونه چشم سیاه من
خندیدم خم شد وبوسیدم وگذاشتم رو تخت چشامو بستم وگفتم : زشته امیر حسین
توجه نکرد وکنارم خوابیدوباران بوسه هاش رو برام فرستادکه غرق محبت بود وعلاقه ...
امیر حسین زودتر از من دوش گرفت اومد منو که هنوز رو تخت بودم بوسید وگفت : بدو بیا که دارم غش میکنم از گشنگی
با رفتنش بی حال بلند شدم اصلا حوصله ای حمام رو نداشتم موی بلندم دردسر بود موهام جم کردم ویه دوش گرفتم خودمو خشک کردم ورفتم پایین میلی به خوردن غذا نداشتم بعد از نهار هر کاری کردم حاجیه خانم راضی نشد ظرف ها رو بشورم منم از خدا خواسته رفتم بالا ورفتم تو تخت یکم بخوابم سرم درد می کرد تو عالم خواب بیداری بودم امیر حسین اومد کنارم خوابید
رُز:
با گریه رفتم بالا
با صدای در اشک هام پاک کردم
امیر حسین : نمی خواستم ناراحت بشی
جوابشو ندادم
امیر حسین : اگه حرف ناحقی زدم بعد گریه کن
- خیلی قشنگم حرف نزدی
امیر حسین : پاشو بریم نهار
- گشنم نیست
امیر حسین : پاشو دیگه انقدر آبغوره نگیر
کنارم نشست واز پشت بغلم کردوگفت : رفتارم جواب کارته که دیشب پشت بهم خوابیدی حالا برگرد سر جات که دلم تنگه برات
- نمی خوام
امیر حسین : نمی خوای ؟؟؟!!!!
باشه
یهو بغلم کرد وپرتم کرد رو تخت وکنارم خوابید
- برو کنار ....
زدم زیر گریه متحیر گفت : نازنین ...قربونت برم نمی دونستم انقدر ناراحت میشی ...نازنینم ...گلم ...رُز
به زور بغلم کرد تو بغلش گریه کردم وگفتم: ازت ناراحتم امیر ..حسین ..مگه مگه تو قول ندا......
با بوسه هاش ساکت شدم
اروم گفت : ببخشید خانمم ببخشید ناراحتت کردم از دیشبت دلخور بودم پشت بهم خوابیدی منو باش دیشب چه نقشه ها داشتم برات شب جمعه امون رو خراب کردی
با مشت زدم به بازوش وگفتم : بی ادب
خندیدوگفت : الانم میشه جبران کرد نظرت چیه
- برو اونور
امیر حسین : عمران خیلی هم جامون خوبه
تیشرتشو در اورد وگفت : درو می بندم میام
- امیرحسین زشته...
خندیدوبی خیال رفت در رو ببنده رفتم وآبی به صورتم زدم تا سرمو بلند کردم امیر حسین اومد از پشت بغلم کرد وبردم سمت تخت تو چشاش نگاه کردم لبخند زد وگفت : یه بار دیگه پشت بهم بخوابی بد می بینی گفتم یادت بمونه چشم سیاه من
خندیدم خم شد وبوسیدم وگذاشتم رو تخت چشامو بستم وگفتم : زشته امیر حسین
توجه نکرد وکنارم خوابیدوباران بوسه هاش رو برام فرستادکه غرق محبت بود وعلاقه ...
امیر حسین زودتر از من دوش گرفت اومد منو که هنوز رو تخت بودم بوسید وگفت : بدو بیا که دارم غش میکنم از گشنگی
با رفتنش بی حال بلند شدم اصلا حوصله ای حمام رو نداشتم موی بلندم دردسر بود موهام جم کردم ویه دوش گرفتم خودمو خشک کردم ورفتم پایین میلی به خوردن غذا نداشتم بعد از نهار هر کاری کردم حاجیه خانم راضی نشد ظرف ها رو بشورم منم از خدا خواسته رفتم بالا ورفتم تو تخت یکم بخوابم سرم درد می کرد تو عالم خواب بیداری بودم امیر حسین اومد کنارم خوابید
۱۷.۵k
۰۷ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.