پارت چهل هشتم
#پارت چهل هشتم
رُز:
- نازنین ....نازنین دخترم
چشام باز کردم چشام بدجور می سوختن ناراحت گفت : چیکار کردی با خودت ؟!
- حالم بده میشه بزارید بخوابم
حاجیه خانم : نمی خوای بری دانشگاه
- نه نمیرم نمی تونم
حاجیه خانم: باشه دخترم ...خدا مرگم بده همش تقصیر من بود
چیزی نگفتم رفت ودوباره خوابیدم
عصر از تخت دل کندم سرم داشت منفجر می شد رفتم حموم ویه دوش گرفتم حوله پوشیدم واومدم بیرون امیر حسین تو اتاق بود وداشت وسایلشو برمی داشت می زاشت تو چمدون برگشت ونگاهی بهم انداخت خیلی ناراحت به نظر می رسید
امیر حسین : میرم سفر مواظب خودت باش
چیزی نگفتم
امیر حسین : نازنین موضوع رها مال دوسال پیش دوسش داشتم همه می دونستن ولی اون راه نیومد با عقاید حاجی با چادر راه نیومد منم نخواستم نمیگم رها بد بود خیلی هم دختر خوبی بود نمازمی خونه روزه می گیره ولی میگفت بابات دوست ندارم زور میگه بابا هم مخالف اون بود دیگه قیدشو زدم
- برام مهم نیست
امیر حسین : نازنین داری دلمو می شکنی
- تو هم شکستی
امیر حسین : یعنی من حق نداشتم دوسال پیش کسی رو دوست داشته باشم ...الان چی الان تو زن منی نفس منی بخدا قسم بیشتر از جونم دوست دارم احساسی که به تو دارم کجا احساس که دوسال پیش نابود شد کجا
نگاش کردم وونشستم لبه ای تخت وگفتم : کی میری
امیر حسین : بعد از شام
- مثله همیشه دو روز می مونی ؟!
امیر حسین : نه بیشتر می مونم
نگاش کردم وگفتم : اها
لبخند کمرنگی زد وگفت : قهری
- نه ...امیر حسین ...
امیر حسین : جان دلم
- بریم بیرون دلم گرفته
امیر حسین : اره عزیزم ولی موهات خیسه میترسم سرما بخوری
- موهام خشک می کنم
امیر حسین : باشه عزیزم اماده شو منم برم یه چیزی بخورم هنوز نهار نخوردم ...تو خوردی
- نه
متعجب نگام کرد وگفت : انقدر دلخور شدی
کنارم نشست وبغلم کرد وگفت : عزیزم نازنین حساس من
تو سرمو بوسید وگفت : بپوش باهم بریم یه چیزی بخوریم
- گشنم نیست
امیر حسین : من گشنمه حوس کردم تو رو بخورم
- برو امیر حسین
تو چشام نگاه کردوگفت : قربونت برم چی به روز چشات آوردی
چشام بوسید وبغلم کرد تموم دلخوریام پر کشید ورفت
رُز:
- نازنین ....نازنین دخترم
چشام باز کردم چشام بدجور می سوختن ناراحت گفت : چیکار کردی با خودت ؟!
- حالم بده میشه بزارید بخوابم
حاجیه خانم : نمی خوای بری دانشگاه
- نه نمیرم نمی تونم
حاجیه خانم: باشه دخترم ...خدا مرگم بده همش تقصیر من بود
چیزی نگفتم رفت ودوباره خوابیدم
عصر از تخت دل کندم سرم داشت منفجر می شد رفتم حموم ویه دوش گرفتم حوله پوشیدم واومدم بیرون امیر حسین تو اتاق بود وداشت وسایلشو برمی داشت می زاشت تو چمدون برگشت ونگاهی بهم انداخت خیلی ناراحت به نظر می رسید
امیر حسین : میرم سفر مواظب خودت باش
چیزی نگفتم
امیر حسین : نازنین موضوع رها مال دوسال پیش دوسش داشتم همه می دونستن ولی اون راه نیومد با عقاید حاجی با چادر راه نیومد منم نخواستم نمیگم رها بد بود خیلی هم دختر خوبی بود نمازمی خونه روزه می گیره ولی میگفت بابات دوست ندارم زور میگه بابا هم مخالف اون بود دیگه قیدشو زدم
- برام مهم نیست
امیر حسین : نازنین داری دلمو می شکنی
- تو هم شکستی
امیر حسین : یعنی من حق نداشتم دوسال پیش کسی رو دوست داشته باشم ...الان چی الان تو زن منی نفس منی بخدا قسم بیشتر از جونم دوست دارم احساسی که به تو دارم کجا احساس که دوسال پیش نابود شد کجا
نگاش کردم وونشستم لبه ای تخت وگفتم : کی میری
امیر حسین : بعد از شام
- مثله همیشه دو روز می مونی ؟!
امیر حسین : نه بیشتر می مونم
نگاش کردم وگفتم : اها
لبخند کمرنگی زد وگفت : قهری
- نه ...امیر حسین ...
امیر حسین : جان دلم
- بریم بیرون دلم گرفته
امیر حسین : اره عزیزم ولی موهات خیسه میترسم سرما بخوری
- موهام خشک می کنم
امیر حسین : باشه عزیزم اماده شو منم برم یه چیزی بخورم هنوز نهار نخوردم ...تو خوردی
- نه
متعجب نگام کرد وگفت : انقدر دلخور شدی
کنارم نشست وبغلم کرد وگفت : عزیزم نازنین حساس من
تو سرمو بوسید وگفت : بپوش باهم بریم یه چیزی بخوریم
- گشنم نیست
امیر حسین : من گشنمه حوس کردم تو رو بخورم
- برو امیر حسین
تو چشام نگاه کردوگفت : قربونت برم چی به روز چشات آوردی
چشام بوسید وبغلم کرد تموم دلخوریام پر کشید ورفت
۹.۹k
۰۷ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.