پارت هشتاد چهارم
#پارت هشتاد چهارم
نازنین :
انقدر با خودم کلنجار رفتم تا رفتم پایین
حاجی داشت با امیر علی حرف می زد امیر علی هم آرمان رو بغل کرده بودبه حاجی سلام کردم ورفتم تو آشپزخونه حاجیه داشت آشپزی می کرد ولی رنگش پریده بود
- مامان جون حالتون خوبه
حاجیه : نمی دونم چمه خیلی سرگیجه دارم
- شما برید ...
یهو افتاد جیغ زدم وگرفتمش
- مامان جون ...مامان جون چت شده ...امیر علی ...
- چی شده مامان
امیر علی بغلش کرد واز آشپزخونه بردتش بیرون وبرد اتاق خودش زنگ زد به رهام بیاد برای حاجیه آب قند درست کردم
حاجیه : خوبم دخترم نترس یکم ضعف دارم
اشک هام دست خودم نبود تازه فهمیدم چقدر حاجیه رو دوست دارم
- خوبی مامان جون امیر علی ببرش دکتر منتظر رهامی که چی بشه
امیر علی روسری حاجیه رو باز کردوگفت : رهامم دکتره
حاجی نگران گفت : چت شده خانم
دستش تو دستش بود امیر علی خندش گرفته بود مگه این بشر بلد بود بخنده
حاجیه : خوبم مادر نگران نباشید امروز زیاد گشتم خستم
- آرمانم اذیت می کنه
امیر علی : ببین مامان این حرفا حالیم نیست من فردا یکی رو میارم دیگه اجازه نمیدم شما دست به کاری بزنید همینکه مراقب آرمان هستید کافیه
حاجی : مگه مادرت قبول می کنه
امیر علی : باید قبول کنه .
حاجی : زود نبود واسه ادامه تحصیل نازنین
ترس برم داشت ولی امیر علی گفت : نه خیلی هم دیر شده مگه وظیفه اش فقط بچه داریه وتو خونه نشستنه
حاجی : چی بگم هر چی مادرت بگه
ایول بابا امیر علی خوشم میومد تو رو حاجی کم نمیاورد مثله امیر حسین که خیلی باحاجی رودرواسی داشت
لبمو گزیدم من الان اونا رو باهم مقایسه کردم .
برگشتم ورفتم تو آشپزخونه وشام رو آماده کردم رهام اومد وفشار حاجیه رو گرفت وگفت : حتما یه متخصص ببرش امیر علی انگار فشارش مشکل داره حاجیه خانم فردا هم میام فشارتو می گیرم اگه انقدر پایین باشه باید بری یه متخصص
امیر علی : مگه فشارش چقدره
رهام : ببین
امیر علی اخمی کرد وگفت : مامان مهربونم قربونتون برم دیگه وقت استراحته بخدا نمی زارم دست به کاری بزنی
بلند شد وهمراه رهام رفتن بیرون حاجی کنار حاجیه موند آرمانم تو بغلش بود حاجیه داشت قربون صدقه اش می رفت
رفتم بیرون رهام داشت با امیر علی حرف می زد .
رهام : زن خوبیه کارشم عالیه بچه ها خیلی تعریفشو میدن
امیر علی : بگو از فردا بیاد کاریم به حقوقش نداشته باشه بیمه اشم می کنیم فقط زود بیاد چون مامان حالش خوب نیست آرمانم هست یکی باید مراقبش باشه
رهام : نترس امیر علی انشالا چیزی نیست تو سن مادرت نباید زیاد کارکنن وتحرک داشته باشن اونم از آرمان مراقبت می کنه کم میاره فردا که جمعه است ولی شنبه حتما بیارش بیمارستان خودمون انشالا که حالش خوبه ومشکلی نیست منم برم
نازنین :
انقدر با خودم کلنجار رفتم تا رفتم پایین
حاجی داشت با امیر علی حرف می زد امیر علی هم آرمان رو بغل کرده بودبه حاجی سلام کردم ورفتم تو آشپزخونه حاجیه داشت آشپزی می کرد ولی رنگش پریده بود
- مامان جون حالتون خوبه
حاجیه : نمی دونم چمه خیلی سرگیجه دارم
- شما برید ...
یهو افتاد جیغ زدم وگرفتمش
- مامان جون ...مامان جون چت شده ...امیر علی ...
- چی شده مامان
امیر علی بغلش کرد واز آشپزخونه بردتش بیرون وبرد اتاق خودش زنگ زد به رهام بیاد برای حاجیه آب قند درست کردم
حاجیه : خوبم دخترم نترس یکم ضعف دارم
اشک هام دست خودم نبود تازه فهمیدم چقدر حاجیه رو دوست دارم
- خوبی مامان جون امیر علی ببرش دکتر منتظر رهامی که چی بشه
امیر علی روسری حاجیه رو باز کردوگفت : رهامم دکتره
حاجی نگران گفت : چت شده خانم
دستش تو دستش بود امیر علی خندش گرفته بود مگه این بشر بلد بود بخنده
حاجیه : خوبم مادر نگران نباشید امروز زیاد گشتم خستم
- آرمانم اذیت می کنه
امیر علی : ببین مامان این حرفا حالیم نیست من فردا یکی رو میارم دیگه اجازه نمیدم شما دست به کاری بزنید همینکه مراقب آرمان هستید کافیه
حاجی : مگه مادرت قبول می کنه
امیر علی : باید قبول کنه .
حاجی : زود نبود واسه ادامه تحصیل نازنین
ترس برم داشت ولی امیر علی گفت : نه خیلی هم دیر شده مگه وظیفه اش فقط بچه داریه وتو خونه نشستنه
حاجی : چی بگم هر چی مادرت بگه
ایول بابا امیر علی خوشم میومد تو رو حاجی کم نمیاورد مثله امیر حسین که خیلی باحاجی رودرواسی داشت
لبمو گزیدم من الان اونا رو باهم مقایسه کردم .
برگشتم ورفتم تو آشپزخونه وشام رو آماده کردم رهام اومد وفشار حاجیه رو گرفت وگفت : حتما یه متخصص ببرش امیر علی انگار فشارش مشکل داره حاجیه خانم فردا هم میام فشارتو می گیرم اگه انقدر پایین باشه باید بری یه متخصص
امیر علی : مگه فشارش چقدره
رهام : ببین
امیر علی اخمی کرد وگفت : مامان مهربونم قربونتون برم دیگه وقت استراحته بخدا نمی زارم دست به کاری بزنی
بلند شد وهمراه رهام رفتن بیرون حاجی کنار حاجیه موند آرمانم تو بغلش بود حاجیه داشت قربون صدقه اش می رفت
رفتم بیرون رهام داشت با امیر علی حرف می زد .
رهام : زن خوبیه کارشم عالیه بچه ها خیلی تعریفشو میدن
امیر علی : بگو از فردا بیاد کاریم به حقوقش نداشته باشه بیمه اشم می کنیم فقط زود بیاد چون مامان حالش خوب نیست آرمانم هست یکی باید مراقبش باشه
رهام : نترس امیر علی انشالا چیزی نیست تو سن مادرت نباید زیاد کارکنن وتحرک داشته باشن اونم از آرمان مراقبت می کنه کم میاره فردا که جمعه است ولی شنبه حتما بیارش بیمارستان خودمون انشالا که حالش خوبه ومشکلی نیست منم برم
۲۲.۲k
۱۵ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.