ارباب مغرورمن ✨💜
اربابمغرورمن ✨💜
Part14
#ارسلان
وقتی رفتیم عمارت دیانا هنوز خواب بود
ارسلان : سلام بر اهل منزل 😂
پانیذ : سلام بر ارسلان خان 😂
ارسلان : دیانا کجاست؟
پانیذ : دیانا خوابه
ارسلان : آها باشه
رفتم سمت اتاق دیانا
وقتی رفتم دیانا خواب بود خیلی ناز خوابیده بود دلم میخواست بغلش کنم
نگاش کردم پتو روش نبود
پتو رو انداختم روش که سردش نشه
که یهو تکون خورد و بیدار شد
دیانا: عه سلام ارسلان
ارسلان: بگیر بخواب چیزی نیس
دیانا: نه دیگه پاشم فکر کنم زیادی خوابیدم
ارسلان: خب باشه ... اها راستی بچها هم اومدن
دیانا: اها
ارسلان: خب پس برو دست و صورتت رو بشور لباست رو عوض کن بیا پایین
دیانا: چشم
ممد : ارسلان کجا موندی بیا دیگههههه
ارسلان: باشههههه اومدمممم
رفتم پایین تا دیانا لباسشو عوض کنه بیاد
بعد ۵ مین دیانا اومد
دیانا: سلام بر همگیییی( تیکه کلام من 😅)
بچها : سلام
ارسلان: سلام عشقم
دیانا: سلام نفسم
دیانا اومد پیشم نشست
که یهو صدای زنگ در اومد
ارسلان: بچها منتظر کسی بودین ؟
پانیذ : اره من پیتزا سفارش دادم
ارسلان: آها باشه پس میرم بگیرم و بیام
رفتم دم در پیتزا ها رو گرفتم و اومدم
بچها انگار میز رو چیده بودن
ارسلان: خب بیاین اینم پیتزا ها
همه اومدن سر میز دیانا که با ولعه غذا میخورد
از رفتارش خندم گرفته بود 😂😂
انگار من عاشق ی بچه شده بودم 😑😂
Part14
#ارسلان
وقتی رفتیم عمارت دیانا هنوز خواب بود
ارسلان : سلام بر اهل منزل 😂
پانیذ : سلام بر ارسلان خان 😂
ارسلان : دیانا کجاست؟
پانیذ : دیانا خوابه
ارسلان : آها باشه
رفتم سمت اتاق دیانا
وقتی رفتم دیانا خواب بود خیلی ناز خوابیده بود دلم میخواست بغلش کنم
نگاش کردم پتو روش نبود
پتو رو انداختم روش که سردش نشه
که یهو تکون خورد و بیدار شد
دیانا: عه سلام ارسلان
ارسلان: بگیر بخواب چیزی نیس
دیانا: نه دیگه پاشم فکر کنم زیادی خوابیدم
ارسلان: خب باشه ... اها راستی بچها هم اومدن
دیانا: اها
ارسلان: خب پس برو دست و صورتت رو بشور لباست رو عوض کن بیا پایین
دیانا: چشم
ممد : ارسلان کجا موندی بیا دیگههههه
ارسلان: باشههههه اومدمممم
رفتم پایین تا دیانا لباسشو عوض کنه بیاد
بعد ۵ مین دیانا اومد
دیانا: سلام بر همگیییی( تیکه کلام من 😅)
بچها : سلام
ارسلان: سلام عشقم
دیانا: سلام نفسم
دیانا اومد پیشم نشست
که یهو صدای زنگ در اومد
ارسلان: بچها منتظر کسی بودین ؟
پانیذ : اره من پیتزا سفارش دادم
ارسلان: آها باشه پس میرم بگیرم و بیام
رفتم دم در پیتزا ها رو گرفتم و اومدم
بچها انگار میز رو چیده بودن
ارسلان: خب بیاین اینم پیتزا ها
همه اومدن سر میز دیانا که با ولعه غذا میخورد
از رفتارش خندم گرفته بود 😂😂
انگار من عاشق ی بچه شده بودم 😑😂
۹.۷k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.