عشق شیرین پارت ۳۸
یونا:
نشسته بودم که زنگ در و زدن
باز کردم تهیونگ اومد داخل
تهیونگ:به به بوی نودل میادا
با تعجب گفتم:حس بویایت که هم اشتباهه....دومبوکی درست کردم
تهیونگ:به هرحال
(دوستان توی پارت قبلی یادتون باشه یجی گفت یه دوست دارم که کمکت کنه این دوستش همون تهیونگه)
رفتم دیدم سوجی خوابیده
رفتم نشستم تهیونگ با اشتها غذا میخورد
با صدای ماما گفتن سوجی به خودم اومدم
باز خوابوندمش و بزگشتم تهیونگ روی مبل نشسته بود
تهیونگ:تصمیم نگرفتی یونا؟
_نمیتونم
تهیونگ:باید بتونی من بحاطر خودت مبگم بخاطر بچت.....اون بچه پدر میخواد......برگرد.....برگرد پیش جی هوپ
دستمو گزاشتم رو سرم
_نمیتونم....اون با کس دیگه ایی خوشبخته
تهیونگ:با کی؟.....اونجور که من میدونم اون هنوز ازدواج نکرده
_اون ازدواجم کنه نمیگه.....بعدشم یچم نیازی به پدر نداره
تهیونگ عصبی گفت:ببین یونا من بحاطر تو حتی به یجی از سوجی چیزی بهش نگفتم.....تو بخاطر یچت هم شده بایو برگردی من ۴ ساله دارم میگم
_دوباره برگردم که همه حتی داداشم بهم تهمت بزنن که سوجی بچه ی جی هوپ نیس؟
تهیونگ:اون با یه ازامایش حل میشه...و معلوم میشه که بچه ی جیهوپه
_نمیدونم
تهیونگ:اخر هفته میای دیگه مهمونی؟
_نه
تهیونگ:به هرحال من که به زور میبرمت
_زورگو
&&&&**
جی هوپ
جین داشت رانندگی میکرد
دل تو دلم نبود ببینمش
جین:واقعا خنگی....میگم شوهر داره
_خفه شو جین.....یونا همچین کاری نمیکنه
جین پوزخند زد و به راهش ادامه داد
یونا رو دیدم
خواستم پیاده شم دلی با دیدن اون صحنه پشیمون شدم.
جین:به به بچه دار هم شده......ببین شوهرش چه خوب میخنده
_ن..نه
جین عصبی شد و گفت:بسه جی هوپ....با چشمای حودت نگاه کن.....تا کی میخوای عاشقش این زنتیکه بمونی؟
چیطی نگفتم.....ناامید شدم....از زندگی.....از خودم.....از یونا
ولی بازم حس میکردم دارم زود قضاوت میکنم
**
برگشتم خونه
ازشون عکس گرفته بودم
مامان:کجا بودی جی هوپ
پوزخند زدم:بیا به این عکسا نگاه کن
مامان تک تک به عکسای یونا گگاه کرد و خونسرد گفت:خب؟
_شوهر کرده
مامان:واقعا برات متاسفم....با یه عکس میگی شوهر کرده؟
_شاهد دارم....جین....خودم از نزدیک دیدم توی بوسان
مامان:تو یه ادم که به خواهر خودش اعتماد نداره و فحش میده میگی شاهد؟بعدشم چرا برش نگردوندی
_راحتش گزاشتم.....
مامان با دقت به عکسا نگاه کرد
مامان:بچه حودته نه؟
_چی میگی مامان
مامان:شک ندارم این بچه ی بغل یونا بچه ی خودته
_نیس...مطمینم....قبل رفتنش علائم نداشت
مامان:حالت فرار کن....بعدا میفهمی که راست گفتم
**
روز مهمونی بود
چند دقیقه پیش یونا رو دیدم ....برگشته سئول
تعجب کردم
اینجا چیکار میکرد؟
رفته بود توی اتاق.....
جین میخواست جلومو بگیره ولی گفتم دخالت نکنه
رفتم داخل اتاق که نیمه باز بود
ادامه در پارت بعدی
نشسته بودم که زنگ در و زدن
باز کردم تهیونگ اومد داخل
تهیونگ:به به بوی نودل میادا
با تعجب گفتم:حس بویایت که هم اشتباهه....دومبوکی درست کردم
تهیونگ:به هرحال
(دوستان توی پارت قبلی یادتون باشه یجی گفت یه دوست دارم که کمکت کنه این دوستش همون تهیونگه)
رفتم دیدم سوجی خوابیده
رفتم نشستم تهیونگ با اشتها غذا میخورد
با صدای ماما گفتن سوجی به خودم اومدم
باز خوابوندمش و بزگشتم تهیونگ روی مبل نشسته بود
تهیونگ:تصمیم نگرفتی یونا؟
_نمیتونم
تهیونگ:باید بتونی من بحاطر خودت مبگم بخاطر بچت.....اون بچه پدر میخواد......برگرد.....برگرد پیش جی هوپ
دستمو گزاشتم رو سرم
_نمیتونم....اون با کس دیگه ایی خوشبخته
تهیونگ:با کی؟.....اونجور که من میدونم اون هنوز ازدواج نکرده
_اون ازدواجم کنه نمیگه.....بعدشم یچم نیازی به پدر نداره
تهیونگ عصبی گفت:ببین یونا من بحاطر تو حتی به یجی از سوجی چیزی بهش نگفتم.....تو بخاطر یچت هم شده بایو برگردی من ۴ ساله دارم میگم
_دوباره برگردم که همه حتی داداشم بهم تهمت بزنن که سوجی بچه ی جی هوپ نیس؟
تهیونگ:اون با یه ازامایش حل میشه...و معلوم میشه که بچه ی جیهوپه
_نمیدونم
تهیونگ:اخر هفته میای دیگه مهمونی؟
_نه
تهیونگ:به هرحال من که به زور میبرمت
_زورگو
&&&&**
جی هوپ
جین داشت رانندگی میکرد
دل تو دلم نبود ببینمش
جین:واقعا خنگی....میگم شوهر داره
_خفه شو جین.....یونا همچین کاری نمیکنه
جین پوزخند زد و به راهش ادامه داد
یونا رو دیدم
خواستم پیاده شم دلی با دیدن اون صحنه پشیمون شدم.
جین:به به بچه دار هم شده......ببین شوهرش چه خوب میخنده
_ن..نه
جین عصبی شد و گفت:بسه جی هوپ....با چشمای حودت نگاه کن.....تا کی میخوای عاشقش این زنتیکه بمونی؟
چیطی نگفتم.....ناامید شدم....از زندگی.....از خودم.....از یونا
ولی بازم حس میکردم دارم زود قضاوت میکنم
**
برگشتم خونه
ازشون عکس گرفته بودم
مامان:کجا بودی جی هوپ
پوزخند زدم:بیا به این عکسا نگاه کن
مامان تک تک به عکسای یونا گگاه کرد و خونسرد گفت:خب؟
_شوهر کرده
مامان:واقعا برات متاسفم....با یه عکس میگی شوهر کرده؟
_شاهد دارم....جین....خودم از نزدیک دیدم توی بوسان
مامان:تو یه ادم که به خواهر خودش اعتماد نداره و فحش میده میگی شاهد؟بعدشم چرا برش نگردوندی
_راحتش گزاشتم.....
مامان با دقت به عکسا نگاه کرد
مامان:بچه حودته نه؟
_چی میگی مامان
مامان:شک ندارم این بچه ی بغل یونا بچه ی خودته
_نیس...مطمینم....قبل رفتنش علائم نداشت
مامان:حالت فرار کن....بعدا میفهمی که راست گفتم
**
روز مهمونی بود
چند دقیقه پیش یونا رو دیدم ....برگشته سئول
تعجب کردم
اینجا چیکار میکرد؟
رفته بود توی اتاق.....
جین میخواست جلومو بگیره ولی گفتم دخالت نکنه
رفتم داخل اتاق که نیمه باز بود
ادامه در پارت بعدی
۴.۱k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.