عشق شیرین پارت ۴۱
جی هوپ:
جین پنجره ی ماشین رو کشید پایین
_جین چرا زنگ نمیزنه پس؟
جین:الان میزنه
تا اینو گفت گوشی جین زنگ خورد با لبخند فهمیدم که یونگبوکه
جین:سلام ...بله...حتما...چشم قربان....خدانگهدار
گوشی رو قطع کرد چپ چپ نگاش کردم
_انقدر صمیمی نباش باهاش
جین:اسکل یکم سیاست داشته باش.....اینو با زبون خر میکنن
ماشین رو زوشن کرد و رفتیم سمت خونه ی یونگبوک
وقتی وارد شدیم دوتل بادیکارد گنده جلومون رو گرفتن
جین با حرص گفت:اینا که قبلا نبودن الان چرا این سوسکا رو گزاشته
_نمیدونم...دلی حتما یه دلیلی داره
یکیشون میخواست جلومون رو بگیره که با صدای یونگبوک رفت کنار.
یونگبوک:بزار بیان
اوناهم رفتن عقب یونگبوک کنار استخر نشسته بود
سلام کردیم
یونگبوک:بازم دخترم رو ناراحت کردی....انگار از زندگیت سیر شدی
_دخترتون به تق و توقی میخوره ناراحت میشه دیگه من مسئولش نیستم
با فریاد گفت:مگه دختر من علاف تو هست؟قرار ما این بود جناب جانگ هوسوک؟
خواستم چیزی بگم که جین گفت:شما ببخشیدینش من اینو ادم میکنم جی هوپ یکم بی عقله شما ببخشینش
یونبگوک:دوساله میحوای ادمش کنی جین چیشد پس؟
جین:از یه خر چه انتظاری دازید؟
دستم رو مشت کردم....دارم برات جین....این چرت و پرت و ها چیه تحویل میده اخه
یونگبوک:تا یه ماه دیگه عروسی میگیرم براتون
_متاسفم
یونگبوک:یونا برگشته؟
پوزخند زدم و گفتم:خوب خبرا رو میدن بهتون
یونبگوک:طلاق میگیری ازش
_به هیچ وجه
یونگبوک:پس بچت رو ازت میگیرم
عصبی گفتم:یکیش رو گرفتی میخوای این یکی روهم بگیری؟
یونبگوک:لازم باشه اره
بلند شدم خواستم برم که گفت:حواست باشه من به کسی رحم نمیکنم تنها کسی که برام مهمه دخترمه
با حرص بزگشتم و گفتم:باشه....بعد از یه ماه عروسی میگیریم
جین با لبخند گفت:برو
جین نمیدونستم چه نقشه ایی داشت ادم گنگی بود
رفتم بالا در اتاق نایون رو باز کردم
زود چشامو با دیدنش بستم....با حوله نشسته بود
_هروقت لباس پوشیدی صدام کن
بعد جند دقیقه صدام کرد
قیافش اویزون بود....بیا....باید نازکشی کنم
باهم حرف زدیم و بعد چند دقیقه اومدم پایین بهس گفتم که یونا رو دوست دارم ولی خب....جوری رفتار کردم که انگار به یونا مشکوکم و حسم کمتر شده...هووف یونا منو ببخش.
***
رفتم توی اتاق یجی
_بشین کار دارم باهات
یجی:چیکار
_میخوام یه کاری واسم بکنی
یجی:برو بابا
_ببین میخوام یه روز با یونا تنها باشم
یجی:یه وقت نایون خانوم ناراحت نشن؟
_بابا اون هیج ربطی به من نداره
یجی:عقدنامه هم کشک بود دیگه؟
_خوشبختی یونا رو مگه نمیخوای؟پس اینکارو واسم بکن
یجی:باشه سعم رو میکنم
_سوجی کجاست؟
یجی:توی اتاق فکر کنم خوابیده
_امادش کنم میخوام ببرمش بیرون
یجی:باید از یونا احازه بگیری
_مگه پدرش نیستم؟زودباش حاضرش کن
**
یونا نزاشت تنها باهاش برم و خودشم باهامون اومد
خیلی خوش گذشت خوشحال بودم که دوباره پیشم
کاش همه جی درست یشه
*&&&**
یونا:
با یجی توی تراس نشسته بودیم و نیم ساعته داره میگه دارم اشتباه میکنم بهتره برگردم
زن عمو هم همینو میگفت
ولی خب....نیمدونستم چیکار کنم
**&&**
جی هوپ:
جین یا خنده نشست روی مبل و گفت:تا یه هفته ی دیگه همه جی تمومه
_امروز میخوام با یونا حرف بزنم
جین:بسلامت
_نمیخوای معذرت خواهی کنی؟
جین:نخیر..معذرت خواهی لازم نیس بخواد میبخسه نخواد نمیبخشه البته برام مهم نیس
_پروویی دیگه
ادامه در پارت بعدی
جین پنجره ی ماشین رو کشید پایین
_جین چرا زنگ نمیزنه پس؟
جین:الان میزنه
تا اینو گفت گوشی جین زنگ خورد با لبخند فهمیدم که یونگبوکه
جین:سلام ...بله...حتما...چشم قربان....خدانگهدار
گوشی رو قطع کرد چپ چپ نگاش کردم
_انقدر صمیمی نباش باهاش
جین:اسکل یکم سیاست داشته باش.....اینو با زبون خر میکنن
ماشین رو زوشن کرد و رفتیم سمت خونه ی یونگبوک
وقتی وارد شدیم دوتل بادیکارد گنده جلومون رو گرفتن
جین با حرص گفت:اینا که قبلا نبودن الان چرا این سوسکا رو گزاشته
_نمیدونم...دلی حتما یه دلیلی داره
یکیشون میخواست جلومون رو بگیره که با صدای یونگبوک رفت کنار.
یونگبوک:بزار بیان
اوناهم رفتن عقب یونگبوک کنار استخر نشسته بود
سلام کردیم
یونگبوک:بازم دخترم رو ناراحت کردی....انگار از زندگیت سیر شدی
_دخترتون به تق و توقی میخوره ناراحت میشه دیگه من مسئولش نیستم
با فریاد گفت:مگه دختر من علاف تو هست؟قرار ما این بود جناب جانگ هوسوک؟
خواستم چیزی بگم که جین گفت:شما ببخشیدینش من اینو ادم میکنم جی هوپ یکم بی عقله شما ببخشینش
یونبگوک:دوساله میحوای ادمش کنی جین چیشد پس؟
جین:از یه خر چه انتظاری دازید؟
دستم رو مشت کردم....دارم برات جین....این چرت و پرت و ها چیه تحویل میده اخه
یونگبوک:تا یه ماه دیگه عروسی میگیرم براتون
_متاسفم
یونگبوک:یونا برگشته؟
پوزخند زدم و گفتم:خوب خبرا رو میدن بهتون
یونبگوک:طلاق میگیری ازش
_به هیچ وجه
یونگبوک:پس بچت رو ازت میگیرم
عصبی گفتم:یکیش رو گرفتی میخوای این یکی روهم بگیری؟
یونبگوک:لازم باشه اره
بلند شدم خواستم برم که گفت:حواست باشه من به کسی رحم نمیکنم تنها کسی که برام مهمه دخترمه
با حرص بزگشتم و گفتم:باشه....بعد از یه ماه عروسی میگیریم
جین با لبخند گفت:برو
جین نمیدونستم چه نقشه ایی داشت ادم گنگی بود
رفتم بالا در اتاق نایون رو باز کردم
زود چشامو با دیدنش بستم....با حوله نشسته بود
_هروقت لباس پوشیدی صدام کن
بعد جند دقیقه صدام کرد
قیافش اویزون بود....بیا....باید نازکشی کنم
باهم حرف زدیم و بعد چند دقیقه اومدم پایین بهس گفتم که یونا رو دوست دارم ولی خب....جوری رفتار کردم که انگار به یونا مشکوکم و حسم کمتر شده...هووف یونا منو ببخش.
***
رفتم توی اتاق یجی
_بشین کار دارم باهات
یجی:چیکار
_میخوام یه کاری واسم بکنی
یجی:برو بابا
_ببین میخوام یه روز با یونا تنها باشم
یجی:یه وقت نایون خانوم ناراحت نشن؟
_بابا اون هیج ربطی به من نداره
یجی:عقدنامه هم کشک بود دیگه؟
_خوشبختی یونا رو مگه نمیخوای؟پس اینکارو واسم بکن
یجی:باشه سعم رو میکنم
_سوجی کجاست؟
یجی:توی اتاق فکر کنم خوابیده
_امادش کنم میخوام ببرمش بیرون
یجی:باید از یونا احازه بگیری
_مگه پدرش نیستم؟زودباش حاضرش کن
**
یونا نزاشت تنها باهاش برم و خودشم باهامون اومد
خیلی خوش گذشت خوشحال بودم که دوباره پیشم
کاش همه جی درست یشه
*&&&**
یونا:
با یجی توی تراس نشسته بودیم و نیم ساعته داره میگه دارم اشتباه میکنم بهتره برگردم
زن عمو هم همینو میگفت
ولی خب....نیمدونستم چیکار کنم
**&&**
جی هوپ:
جین یا خنده نشست روی مبل و گفت:تا یه هفته ی دیگه همه جی تمومه
_امروز میخوام با یونا حرف بزنم
جین:بسلامت
_نمیخوای معذرت خواهی کنی؟
جین:نخیر..معذرت خواهی لازم نیس بخواد میبخسه نخواد نمیبخشه البته برام مهم نیس
_پروویی دیگه
ادامه در پارت بعدی
۴.۲k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.