کابوس هر شب پارت ۴۳
جبن:حتما ممنون
پرستار رفت بیرون و نارا بعد 2ساعت به هوش اومد ساعت 6صبح بود نگاهی به دور و برش انداخت و پسرا رو دید که هرکدوم گوشه ای از اتاق خواب بودن تنها کسی که بیدار بود یونگی بود
که تو بالکن بود
باصدای آرومی گفت
یونگیا یونگی برگشت و با دیدن نارا دوید سمتش
یونگی:ببینم حالت خوبه درد نداری بزار بگم پرستار بیاد یونگی تا خواست بره که نارا مانعش شد
نارا:نه خوبم سر و صدا نکن بقیه بیدار میشن
اعضا همچنان غرق خواب بودن
یونگی:باشه برام توضیح میدی چه اتفاقی افتاد که اونجوری از خونه ردی بیرونو اونجوری برگشتی
نارا با یاد آوری همه اتفاقات اشک تو چشماش جمع شد و سرش رو پایین انداخت
نارا :یونگیا
پدربزرگم ....دیگه اونم پیشم نیست
بااین حرف سانا یونگی دیگه نمیدونست چی بگه تا نارا رو آروم کنه پس گفت
یونگی :کی این بلاروس سرت اورده؟
نارا همه چیز رو تعریف کرد از زمان استعفاش از رستوران تا دیشب
یونگی:پس لگدی که به شکمت خورده بود بخاطر توپ نبود
نارا :نه نبود
یونگی:کوک خیلی عذاب وجدان داشت....میگم سانا:هوم
پرستار رفت بیرون و نارا بعد 2ساعت به هوش اومد ساعت 6صبح بود نگاهی به دور و برش انداخت و پسرا رو دید که هرکدوم گوشه ای از اتاق خواب بودن تنها کسی که بیدار بود یونگی بود
که تو بالکن بود
باصدای آرومی گفت
یونگیا یونگی برگشت و با دیدن نارا دوید سمتش
یونگی:ببینم حالت خوبه درد نداری بزار بگم پرستار بیاد یونگی تا خواست بره که نارا مانعش شد
نارا:نه خوبم سر و صدا نکن بقیه بیدار میشن
اعضا همچنان غرق خواب بودن
یونگی:باشه برام توضیح میدی چه اتفاقی افتاد که اونجوری از خونه ردی بیرونو اونجوری برگشتی
نارا با یاد آوری همه اتفاقات اشک تو چشماش جمع شد و سرش رو پایین انداخت
نارا :یونگیا
پدربزرگم ....دیگه اونم پیشم نیست
بااین حرف سانا یونگی دیگه نمیدونست چی بگه تا نارا رو آروم کنه پس گفت
یونگی :کی این بلاروس سرت اورده؟
نارا همه چیز رو تعریف کرد از زمان استعفاش از رستوران تا دیشب
یونگی:پس لگدی که به شکمت خورده بود بخاطر توپ نبود
نارا :نه نبود
یونگی:کوک خیلی عذاب وجدان داشت....میگم سانا:هوم
۷۵۵
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.