غذامو تموم کردم ، طبق روال معمول رفتم تو اتاقم بخوابم که
غذامو تموم کردم ، طبق روال معمول رفتم تو اتاقم بخوابم که یادم اومد لباسم گوسفندی شده ، یهو چندشم شد و دویدم سمت حموم و خوب خودمو شستم .... بعد از نیم ساعت برگشتم تو اتاقم بخوابم اما یادم اومد آقاجون می خواد بیاد
_ اه آقاجون خدا بگم چیکارت کنه ... وسایل کارو جمع کردم ...نباید وقتو از دست بدم ، بهتره به جای خواب برم دنبال گنج
رفتم تو باغ ، امروز دلم می خواست از ته باغ کارمو شروع کنم ، بعد از 20 دقیقه رسیدم به ته باغ ، از اینجا خونم خیلی کوچولو به نظر می رسید .
این چند وقته کار کردن جلوی سید ابراهیم واقعا سخت بود ، به خاطراینکه باید جلوش حجابم رو حفظ می کردم و هم اینکه یه جورایی عذاب وجدان می گرفتم ، مخصوصا که سید بدون حرف فقط نگاهم میکرد، علی که می گفت ادمی نیست که خبر ببره ، اما خب نگاهش رو سنگینی می کر د انگار داره توبیخم می کنه .
از ظلع غربی باغ کارمو شروع کردم ، یک ساعت مشغول بودم که دیدم چند تا بوته سویا شکستست .. یواش یواش هر چی جلوتر رفتم تعداد شکستگی ها بیشتر شد ، بعضی جا که انگار یه چیزی رو روی زمین کشیدن و کاملا بوته ها رو نابود کردن
_یعنی چی؟ نکنه سید اومده اینجا و اینا رو لگد مال کرده
با حرص گوشیمو از جیبم در آوردم و به سید زنگ زدم
_ بله خانم
_ سلام سید ، بی زحمت همین الان بیا ظلع غربی باغ
_ چشم خانم
_ ممنون
تماسو قطع کردم و روی زانوم نشستم ، اخه مگه سید اینجا پشتک میزد که اینا رو اینجوری خراب کرده ، چند دقیقه ای منتظر موندم و به قسمت های خراب نگاه کردم
_بله خانم ، امری داشتین ؟
_ اقا سید ، اینجا رو نگاه کنید ؟ اینا کار شماست ؟
سید با ترس به بوته های شکسته نگاه کرد
_ نه خانم ، باور کنید کار من نیست ، به جون سع...
اومدم وسط حرفش ، حرف سید برام حجت بود
_ ببخشید ، گفتم شاید کار شماست ... خب شما که میگی کار شما نیست ، پس اینا چرا شکستن ؟
_ نمی دونم خانم
سعیده اومد کنارمون
_ سلام خانم چی شده؟
باغ رو نشونش دادم
کمی نگاه کرد و بعد یه بوته رو از روی زمین با ریشه کند و خوب نگاهش کرد
_ خانم
_ بله سعیده جون؟
بوته رو آورد جلوی من
_ ببین خانم قسمت شکسته شدشو خوب ببین ، گیاه داشته خودشو ترمیم می کرده ، پس این شکستگی قدیمیه ، یعنی شاید برای چند هفته پیش
منم خوب نگاه کردم ، با انکه از این چیزا سر در نمیاوردم اما خب ترمیم بوته خیلی تابلو بود
_این چیزا رو از کجا یاد گرفتی سعیده جون؟
_ خانم ، پدر خدا بیامرزم کشاورز بود ، من و خواهر بردرام هم وردستش بودیم و کمکش می کردیم
_خدا رحمتش کنه ، خب حالا منظورت از ترمیم و این حرفا چیه؟ یعنی چی؟
سید _ یعنی یک نفر چهارمی به غیر از ما چند هفته قبل این کارو کرده
احساس کردم یه چیزی تو بدنم ویز کرد و رفت ، موهای تنم سیخ شد
_ یعنی چی؟
_ چه می دونم والا خانم ، اینجا دیوار بلند و حفاظ خوبی داره ، به نظرم کار آدمی زاد نیست
خون تو بدنم یخ زد ، تمام بدنم خشک شد حتی نمی تونستم سرمو بچرخونم
_یعنی
سعیده با بی قیدی شونشو انداخت بالا
سعیده _ من که به جن و پری اعتقاد ندارم
سید _ چی می گی زن ؟ خداوند تو قرآن می فرماید جن واقعیت داره بعد تو میگی اعتقاد نداری؟ توبه کن زن ، حرف شرک الود نزن ... ساکت شد و تو فکر فرو رفت .... البته فکر نکنم جن بتونه اینا رو بشکونه
اروم زیر لبم زمزمه کردم
_ بسم الله الرحمن الرحیم
یهو یه چیزی تو مغزم جرقه زد با صدای بلند گفتم
_ من یه چیزی دیدم
سعیده _ چی خانم ؟
دستامو اوردم بالا و کشیدم رو گونم
_شب قبل روزی که شما می خواستین بیاین باغ ، می خواستم بخوابم که گفتم قبل خواب یه نگاه به باغ بندازم ، خب راستش وقتی نگاه کردم از ته باغ دیدم یه چیزی برق می زنه ، یه نور قرمز ضعیف ... چشای سعیده از ترس درشت شد اما سید با دقت به حرفام گوش می داد ... راستش خیلی ترسیدم ، حتی دوباره نگاه کردم اما هنوز اون نور قرمز بود ، از ترس قران کریم خوندم یعد از خوندن قران کریم دوباره به ته باغ نگاه کردم اما دیگه چیزی ندیدم ...نفسم بافشار فرستادم بیرون ... اون موقع گفتم شاید جن باشه
سید _ أعوذ بالله من الشیطان الرجیم... نترسین ، شاید جن نباشه ، بهتره اینجا رو خوب جستجو کنیم ، شاید چیزی پیدا کردیم
حرف سیدو قبول کردیم و هر سه مشغول جستجو شدیم ... حدودپنج هزار متر از باغ مشکل دار بود ، یعنی در این پنج هزار متر بعضی نقاط سویای شکسته وجود داشت ... دو ساعتی مشغول بودیم ، من که چیزی نفهمیدم به غیر از متراژ زمین خراب شده
سعیده _ من یه چیزی فهمیدم
_چی سعیده جون؟
_ببین خانم ، همه این شکستگی ها برای یک زمان نیست ، چون بعضی از بوته ها هنوز ترمیم نشدن ، بعضی ها هم نیم بند هستن ،ی..
_یعنی چند بار این شکستگی ها اتفاق افتاده
سید حرفمو تکمیل کرد
_ یعنی هر چی که هست از ا
_ اه آقاجون خدا بگم چیکارت کنه ... وسایل کارو جمع کردم ...نباید وقتو از دست بدم ، بهتره به جای خواب برم دنبال گنج
رفتم تو باغ ، امروز دلم می خواست از ته باغ کارمو شروع کنم ، بعد از 20 دقیقه رسیدم به ته باغ ، از اینجا خونم خیلی کوچولو به نظر می رسید .
این چند وقته کار کردن جلوی سید ابراهیم واقعا سخت بود ، به خاطراینکه باید جلوش حجابم رو حفظ می کردم و هم اینکه یه جورایی عذاب وجدان می گرفتم ، مخصوصا که سید بدون حرف فقط نگاهم میکرد، علی که می گفت ادمی نیست که خبر ببره ، اما خب نگاهش رو سنگینی می کر د انگار داره توبیخم می کنه .
از ظلع غربی باغ کارمو شروع کردم ، یک ساعت مشغول بودم که دیدم چند تا بوته سویا شکستست .. یواش یواش هر چی جلوتر رفتم تعداد شکستگی ها بیشتر شد ، بعضی جا که انگار یه چیزی رو روی زمین کشیدن و کاملا بوته ها رو نابود کردن
_یعنی چی؟ نکنه سید اومده اینجا و اینا رو لگد مال کرده
با حرص گوشیمو از جیبم در آوردم و به سید زنگ زدم
_ بله خانم
_ سلام سید ، بی زحمت همین الان بیا ظلع غربی باغ
_ چشم خانم
_ ممنون
تماسو قطع کردم و روی زانوم نشستم ، اخه مگه سید اینجا پشتک میزد که اینا رو اینجوری خراب کرده ، چند دقیقه ای منتظر موندم و به قسمت های خراب نگاه کردم
_بله خانم ، امری داشتین ؟
_ اقا سید ، اینجا رو نگاه کنید ؟ اینا کار شماست ؟
سید با ترس به بوته های شکسته نگاه کرد
_ نه خانم ، باور کنید کار من نیست ، به جون سع...
اومدم وسط حرفش ، حرف سید برام حجت بود
_ ببخشید ، گفتم شاید کار شماست ... خب شما که میگی کار شما نیست ، پس اینا چرا شکستن ؟
_ نمی دونم خانم
سعیده اومد کنارمون
_ سلام خانم چی شده؟
باغ رو نشونش دادم
کمی نگاه کرد و بعد یه بوته رو از روی زمین با ریشه کند و خوب نگاهش کرد
_ خانم
_ بله سعیده جون؟
بوته رو آورد جلوی من
_ ببین خانم قسمت شکسته شدشو خوب ببین ، گیاه داشته خودشو ترمیم می کرده ، پس این شکستگی قدیمیه ، یعنی شاید برای چند هفته پیش
منم خوب نگاه کردم ، با انکه از این چیزا سر در نمیاوردم اما خب ترمیم بوته خیلی تابلو بود
_این چیزا رو از کجا یاد گرفتی سعیده جون؟
_ خانم ، پدر خدا بیامرزم کشاورز بود ، من و خواهر بردرام هم وردستش بودیم و کمکش می کردیم
_خدا رحمتش کنه ، خب حالا منظورت از ترمیم و این حرفا چیه؟ یعنی چی؟
سید _ یعنی یک نفر چهارمی به غیر از ما چند هفته قبل این کارو کرده
احساس کردم یه چیزی تو بدنم ویز کرد و رفت ، موهای تنم سیخ شد
_ یعنی چی؟
_ چه می دونم والا خانم ، اینجا دیوار بلند و حفاظ خوبی داره ، به نظرم کار آدمی زاد نیست
خون تو بدنم یخ زد ، تمام بدنم خشک شد حتی نمی تونستم سرمو بچرخونم
_یعنی
سعیده با بی قیدی شونشو انداخت بالا
سعیده _ من که به جن و پری اعتقاد ندارم
سید _ چی می گی زن ؟ خداوند تو قرآن می فرماید جن واقعیت داره بعد تو میگی اعتقاد نداری؟ توبه کن زن ، حرف شرک الود نزن ... ساکت شد و تو فکر فرو رفت .... البته فکر نکنم جن بتونه اینا رو بشکونه
اروم زیر لبم زمزمه کردم
_ بسم الله الرحمن الرحیم
یهو یه چیزی تو مغزم جرقه زد با صدای بلند گفتم
_ من یه چیزی دیدم
سعیده _ چی خانم ؟
دستامو اوردم بالا و کشیدم رو گونم
_شب قبل روزی که شما می خواستین بیاین باغ ، می خواستم بخوابم که گفتم قبل خواب یه نگاه به باغ بندازم ، خب راستش وقتی نگاه کردم از ته باغ دیدم یه چیزی برق می زنه ، یه نور قرمز ضعیف ... چشای سعیده از ترس درشت شد اما سید با دقت به حرفام گوش می داد ... راستش خیلی ترسیدم ، حتی دوباره نگاه کردم اما هنوز اون نور قرمز بود ، از ترس قران کریم خوندم یعد از خوندن قران کریم دوباره به ته باغ نگاه کردم اما دیگه چیزی ندیدم ...نفسم بافشار فرستادم بیرون ... اون موقع گفتم شاید جن باشه
سید _ أعوذ بالله من الشیطان الرجیم... نترسین ، شاید جن نباشه ، بهتره اینجا رو خوب جستجو کنیم ، شاید چیزی پیدا کردیم
حرف سیدو قبول کردیم و هر سه مشغول جستجو شدیم ... حدودپنج هزار متر از باغ مشکل دار بود ، یعنی در این پنج هزار متر بعضی نقاط سویای شکسته وجود داشت ... دو ساعتی مشغول بودیم ، من که چیزی نفهمیدم به غیر از متراژ زمین خراب شده
سعیده _ من یه چیزی فهمیدم
_چی سعیده جون؟
_ببین خانم ، همه این شکستگی ها برای یک زمان نیست ، چون بعضی از بوته ها هنوز ترمیم نشدن ، بعضی ها هم نیم بند هستن ،ی..
_یعنی چند بار این شکستگی ها اتفاق افتاده
سید حرفمو تکمیل کرد
_ یعنی هر چی که هست از ا
۵۱۷.۶k
۱۷ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.