مین یونگی پسری که کاملا طبیعی به ظاهر میرسید اما یچیزی با

مین یونگی پسری که کاملا طبیعی به ظاهر میرسید اما یچیزی باعث
تفاوت اون با بقیه میشد.
مین یونگی که با اکیپ خلاف کارش به شهر حمله کردند پارک جیمین شاهزاده اون شهر رئیس
اون اکیپ رو فرا میخونه
مین یونگی با تموم کله شقیش به کاخ میره شاهزاده با دیدن یونگی به فکر فرو میره-
*
پنج سال پیش یونگیا خواهش میکنم ترکم نکن من بدون تو یه شاهزاده بی قلب میشم با ترک کردن من؛ منو تبدیل میکنی به یک ربات.. خواهش میکنم
ازت نزار من تبدیل به ربات بشم
ولی شاهزاده من خودت خوب میدونی که من یک گرگینه ام که به ذاتم برمیگردم من نمیتونم با تو باشم منو ببخش..
حالتون خوبه شاهزاده؟
گستاخی
- ب..بله طی این پنج سال که من حکومت میکنم در این شهر کسی جرئت چنین نداشته چیشده که برگشتین و چنین حماقتی
رو کردین؟
* نتونستم دیگه ذاتمو پنهان کنم
قربان به انفرادی بفرستمش؟
- تنهامون بزارید
اما قربان
- همینکه شنیدید!!
- میدونی من بدون تو چه ادم پس فترتی شدم؟! میبینی تبدیلم کردی به یک ربات بی احساس؟! حال این روزامو ببین و فقط بخند... من تورو با تموم چیزای که میدونستم ازت خواستم و تو منو از خودت محروم کردی
میفهمی؟
بهم
* فقط باید فراموشم میکردی - فراموشت میکردم؟ تو تونستی فراموشم کنی اره؟! ببخشید که من مثل تو نیستم ببخشید
که انقدر ساده ام که میدونم وجودت برام خطرناکه در حدی که ممکنه چنگ بزنی به سینم و قلبمو دربیاری اما با تموم وجودم هنوزم
میخوامت تند پیش نرو! من عاشقتم و تموم این پنج سال مراقبت بودم از (دور: منو ببخش که با بقيه متفاوتم