رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پارت_۱۰۳
راشا با پشیمونی و عشق به ایناز نگاه کرد ولی ایناز فکر میکرد الان راشا و سولماز بغل به بغل همن برای همین سرشو بالا نیاورد ولی سنگینیه نگاه دو نفرو حس کرد ولی توجهی نکرد
((دوستان چون اهنگش زیاده بقیشو ننوشتم))
ارمان اهنگش تموم شد
همه براش دست زدن
ریحانه:ارمیا برو م*ش*ر*و*ب*ارو بیار
اخم کردم
من:شما حق نداری م*ش*ر*و*ب بخوری
ریحانه:عه ارمیا
من:ارمیا ارمیا نداریم
ریحانه:پس تو هم حق نداری بخوری
من:چشم حالا خوب شد
ریحانه:بلهههه
خندید
دورت بگردم که همه زندگیه منی
~~~ارمان~~~
چرا یجوریم
تپش قلبم رفته بالا اوفففف
کلافم به رها نگاه کردم حس میکنم اونم همین حسو داره
نمیدونم اوفففف
من:برم م*ش*ر*و*بارو بیارم
ارمیا:نه بابا بشین ببینم حالا یه امشبو نخور
من:باشه
رها بلند شد رفت دمه استخر کفشاشو در اورد
نمیدونم چرا کرمم گرفته بود
نشست لبه استخر پاهاسو کرد تو اب
اروم رفتم پشتش
من:پخخخخخ
از ترس تعادلش بهم خورد افتاد تو اب
همه با صدای اب برگشتن طرف ما
همه خندیدن
راشا:ارمان اون اب یخه الان یخ میزنه اذیتش نکن
ته دلم خالی شد
انگشتمو زدم به اب
وووی چه یخ
رها:احمق بیشعور اگه سرما بخورم میکشمت ارمان
دستمو گرفتمسمتش
من:بیا بالا بعد بکش
رها دستمو گرفت اومد بالا
الهی بمیرم داشت میلرزید
دستشو گرفتم بردمش تو ویلا
چرا تحمل سرماشو ندارم چرا برام غد بازیاش شیرینه
داشت میلرزید بدجور انگار نمیتونست بره بالا بدون اختیار رفتمبغلش کردم بردمش بالا از پله ها رها هم از سرما سرشو گذاشت رو سینمو چشماشو بست
همینجوری داشتمنگاش میکردم
بردمش دم اتاقش خواستم بزارمش رو زمین که لباسمو گرفت و چشمای افسونگرشو باز کرد با صدایی که میلرزید گفت
رها: نه ببرم تو اتاق سردمه
بردمش تو اتاق گذاشتمش رو تخت رفتم تو حموم وان رو پر از اب گرم کردم اومدم بلندش کردم بردمش تو حموم تو وان خوابوندمش پیشونیشو ب*و*سیدم حس شیرینی بود
من:کاری داشتی تو اتاقتم صدام کن
رها هم سرشو تکون داد
رفتمنشستم رو تخت
اوفف خدا این دختر کیه
چرا بغلش میکنم
نگاش میکنم
بهش نزدیک میشم یجوری میشم یه حس تازست برای من
اوففف نمیدونم خدا
گوشیم زنگ خورد
برداشتم دیدم رویاله
من:چیه
رویال:تو یه بار نشد بگی جانم
من:زیادیت میشه بگو حالا چیه
رویال:بابا منوچهر منو اورده دمه ویلا بیا درو باز کن
من:چیییییی
رویال:اوووو بابا کر شدم
گوشیو قطع کردم
تند رفتم پایین
از در زدم بیرون
بچه ها از هول بودن من انگار ترسیدن
ارمیا:چی شده ارمان
من:هیچی بابا بدبخت شدم من
ارمیا:چی شده خوب
من:الان میفهمی
رفتم دمه در درو باز کردم دیدم رویال اونجاست
رویال:ای وای عزیزم زیر پام علف سبز شد
من:بیا تو
~~~رها~~~
من:ارمان
پارت_۱۰۳
راشا با پشیمونی و عشق به ایناز نگاه کرد ولی ایناز فکر میکرد الان راشا و سولماز بغل به بغل همن برای همین سرشو بالا نیاورد ولی سنگینیه نگاه دو نفرو حس کرد ولی توجهی نکرد
((دوستان چون اهنگش زیاده بقیشو ننوشتم))
ارمان اهنگش تموم شد
همه براش دست زدن
ریحانه:ارمیا برو م*ش*ر*و*ب*ارو بیار
اخم کردم
من:شما حق نداری م*ش*ر*و*ب بخوری
ریحانه:عه ارمیا
من:ارمیا ارمیا نداریم
ریحانه:پس تو هم حق نداری بخوری
من:چشم حالا خوب شد
ریحانه:بلهههه
خندید
دورت بگردم که همه زندگیه منی
~~~ارمان~~~
چرا یجوریم
تپش قلبم رفته بالا اوفففف
کلافم به رها نگاه کردم حس میکنم اونم همین حسو داره
نمیدونم اوفففف
من:برم م*ش*ر*و*بارو بیارم
ارمیا:نه بابا بشین ببینم حالا یه امشبو نخور
من:باشه
رها بلند شد رفت دمه استخر کفشاشو در اورد
نمیدونم چرا کرمم گرفته بود
نشست لبه استخر پاهاسو کرد تو اب
اروم رفتم پشتش
من:پخخخخخ
از ترس تعادلش بهم خورد افتاد تو اب
همه با صدای اب برگشتن طرف ما
همه خندیدن
راشا:ارمان اون اب یخه الان یخ میزنه اذیتش نکن
ته دلم خالی شد
انگشتمو زدم به اب
وووی چه یخ
رها:احمق بیشعور اگه سرما بخورم میکشمت ارمان
دستمو گرفتمسمتش
من:بیا بالا بعد بکش
رها دستمو گرفت اومد بالا
الهی بمیرم داشت میلرزید
دستشو گرفتم بردمش تو ویلا
چرا تحمل سرماشو ندارم چرا برام غد بازیاش شیرینه
داشت میلرزید بدجور انگار نمیتونست بره بالا بدون اختیار رفتمبغلش کردم بردمش بالا از پله ها رها هم از سرما سرشو گذاشت رو سینمو چشماشو بست
همینجوری داشتمنگاش میکردم
بردمش دم اتاقش خواستم بزارمش رو زمین که لباسمو گرفت و چشمای افسونگرشو باز کرد با صدایی که میلرزید گفت
رها: نه ببرم تو اتاق سردمه
بردمش تو اتاق گذاشتمش رو تخت رفتم تو حموم وان رو پر از اب گرم کردم اومدم بلندش کردم بردمش تو حموم تو وان خوابوندمش پیشونیشو ب*و*سیدم حس شیرینی بود
من:کاری داشتی تو اتاقتم صدام کن
رها هم سرشو تکون داد
رفتمنشستم رو تخت
اوفف خدا این دختر کیه
چرا بغلش میکنم
نگاش میکنم
بهش نزدیک میشم یجوری میشم یه حس تازست برای من
اوففف نمیدونم خدا
گوشیم زنگ خورد
برداشتم دیدم رویاله
من:چیه
رویال:تو یه بار نشد بگی جانم
من:زیادیت میشه بگو حالا چیه
رویال:بابا منوچهر منو اورده دمه ویلا بیا درو باز کن
من:چیییییی
رویال:اوووو بابا کر شدم
گوشیو قطع کردم
تند رفتم پایین
از در زدم بیرون
بچه ها از هول بودن من انگار ترسیدن
ارمیا:چی شده ارمان
من:هیچی بابا بدبخت شدم من
ارمیا:چی شده خوب
من:الان میفهمی
رفتم دمه در درو باز کردم دیدم رویال اونجاست
رویال:ای وای عزیزم زیر پام علف سبز شد
من:بیا تو
~~~رها~~~
من:ارمان
۱۱۲.۵k
۰۹ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.