وقتی
وقتی.....
#سونگمین
ویو راوی
انقدر صداش بالا بود که نمیدونستی چیکار کنی بغض گرفته بودی و داشتی سعی میکردی که آروم باشی ولی اون صداشو بالا و بالاتر میبرد
_ا.ت مگه نمیدونی من رو تو حساسم هااا چراا همش نزدیک دوستای پسرت هستی هاا ! مگه من بهت نگفتم ازشون دوری کن؟چرا حرف تو اون گوشت نمیرههه؟
دیگه نمیتونستم تحمل کنی که...
+بسهههه خواهش میکنم بس کننن سونگمین مگه چه عیبی داره تو خودت نزدیک نمیشی نه؟اصلا مگه اجازش دست توعع؟چرا نمیفهمی منم میخوام مثل بقیه باشم؟
_ارههه اجازش دست منه ا.ت میفهمی اجازهی تو دست منهه....من نمیخوام زنم مثل زنای دیگه باشه چرا نمیفهمی اینو؟
+نه نمیفهمم نه مگه من چیم کمه ها؟نمیدونم چت شده واقعا برات متاسفم...
این رو گفتی و با همون لباس تنت از خونه زدی بیرون.
با چشمای پر از اشک در حالی که بارون میبارید و تو تو اون بارون شدید داشتی خیس میشدی به راه رفتنت ادامه دادی
چند ساعت بعد
ویو راوی
سونگمین دیگه نگرانت شده بود تو این شب معلوم نبود کجا رفته بودی گوشیتو تو خونه جا گذاشته بودی سونگمین اینطرف و اون طرف میکرد زیاد نگرانت بود از کار چند ساعت پیشش خیلی ناراحت بود واقعا نمیدونست چیکار کنه که صدای در اومد....
اون خود ا.ت بود که با چشمای قرمز و مثل موش آبکش شده بود.
سونگمین با عجله رفت پیشش و...
_هی تو خوبی؟سالمی؟چیزیت نشده که؟کجا بودی این وقت شب؟بیا تو سرما میخوری الان دیگه
دستات میلرزید و چشمات روبه بسته شدن بود دیگه توان راه رفتن رو نداشتی پس رفتی اتاق و درو بستی
سونگمین هم مجبور بود چیزی نگه چون نمیدونست چجوری عذرخواهی کنه ازت پس گذاشت تا کمی بخوابی تا سر حال شی.....
پایان🙂
#سونگمین
ویو راوی
انقدر صداش بالا بود که نمیدونستی چیکار کنی بغض گرفته بودی و داشتی سعی میکردی که آروم باشی ولی اون صداشو بالا و بالاتر میبرد
_ا.ت مگه نمیدونی من رو تو حساسم هااا چراا همش نزدیک دوستای پسرت هستی هاا ! مگه من بهت نگفتم ازشون دوری کن؟چرا حرف تو اون گوشت نمیرههه؟
دیگه نمیتونستم تحمل کنی که...
+بسهههه خواهش میکنم بس کننن سونگمین مگه چه عیبی داره تو خودت نزدیک نمیشی نه؟اصلا مگه اجازش دست توعع؟چرا نمیفهمی منم میخوام مثل بقیه باشم؟
_ارههه اجازش دست منه ا.ت میفهمی اجازهی تو دست منهه....من نمیخوام زنم مثل زنای دیگه باشه چرا نمیفهمی اینو؟
+نه نمیفهمم نه مگه من چیم کمه ها؟نمیدونم چت شده واقعا برات متاسفم...
این رو گفتی و با همون لباس تنت از خونه زدی بیرون.
با چشمای پر از اشک در حالی که بارون میبارید و تو تو اون بارون شدید داشتی خیس میشدی به راه رفتنت ادامه دادی
چند ساعت بعد
ویو راوی
سونگمین دیگه نگرانت شده بود تو این شب معلوم نبود کجا رفته بودی گوشیتو تو خونه جا گذاشته بودی سونگمین اینطرف و اون طرف میکرد زیاد نگرانت بود از کار چند ساعت پیشش خیلی ناراحت بود واقعا نمیدونست چیکار کنه که صدای در اومد....
اون خود ا.ت بود که با چشمای قرمز و مثل موش آبکش شده بود.
سونگمین با عجله رفت پیشش و...
_هی تو خوبی؟سالمی؟چیزیت نشده که؟کجا بودی این وقت شب؟بیا تو سرما میخوری الان دیگه
دستات میلرزید و چشمات روبه بسته شدن بود دیگه توان راه رفتن رو نداشتی پس رفتی اتاق و درو بستی
سونگمین هم مجبور بود چیزی نگه چون نمیدونست چجوری عذرخواهی کنه ازت پس گذاشت تا کمی بخوابی تا سر حال شی.....
پایان🙂
- ۲.۱k
- ۰۶ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط