پارت۵۰ loveintime پارت۵۰

#پارت۵۰ #loveintime #پارت۵۰
خلاصه به هر بدبختی بود اون شب تموم شد و ما برگشتیم خونه اینقده خسته بودم که حوصله عوض کردن لباسمم نداشتم چ برسه به این که بخام دوشم بگیرم و ارایشمو پاک کنم،تازه فقط همین نیست من باید فرداصبح برم دانشگاه کلاس دارم یعنی دلم میخاست گریه کنم ولی خوب چ کنم دیگه به هر بدبختی بود لباس عوض کردم،آرایشمم پاک کردم،دوشم گرفتم و بلاخره ساعت۳:۱۵رفتم بخوابم.......
صبح با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدارم شدم،دلم میخاست بکوبمش به دیوار خوب من خوابم میاد ای خداااا
صدای در اومد و پشتش مامانم که گفت:کــــــیــــــانـــــــا،مگه تو نمیخای بری دانشگاه دختر دیرت شده پاشوووو
+مامان بخدا خوابم میااااد
مامان:مگه میشه نری یه هفته هم مرخصی گرفتی،پااااشو
با هزار بدبختی بیدار شدم و آبی به دست و صورتم زدم و حاضر شدم،یه صبحونه سرسری هم خوردم و حرکت کردم،وقتی رسیدم مستقیم رفتم سراغ کلاس ولییی دیر رسیده بودم،در زدم و درو باز کردم
+سلام استاد،ببخشید میتونم بیام داخل
استاد:سلام،خانم خضندار یه هفته مرخصی گرفتید بعد امروزم دیر اومدید
+اخه دیشب خیلی دیر موقع شد تا خوابیدم،خواب موندم ببخشید
استاد:خیلی خوب بیا داخل،ولی دیگه تکرار نشه
+چشم استاد
رفتم داخل وسر یکی از میزا که خالی بود خودم تنها نشستم استادم مشغول درس دادن شد.......