چند پارتی

★چند پارتی★
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
part: 1
سلام من سیفرا هستم یه دختر ۲۰ ساله من یه یوتیوبر هستم مادر ندارم فقط با داییم و پدرم زندگی میکنم داییم منو خیلی دوست داره و درکم میکنه اما پدرم ادم ظالمیه و بزور میخاد من ازدواج کنم من هم درس میخونم هم یوتیوبرم به سفر کردن علاقه دارم

سلام من جونگکوک هستم همه فکر میکنن فقط یه خوانندم اما خبر ندارن که من یه مافیام یه برادر کوچیک تر دارم اسمش یونگیه خلاصه مادر و پدرم لندن هستن امروز هم باید به هند برم چون یکی از خانواده هندوستان میخان دخترشونو به من بدن

یه روز سیفرا برای جشن هولی پیشه دوستاش میره همون موقع جونگکوک و برادرش داشتن دنبال پدر سیفرا میگشتن
جونگکوک و یونگی توی جشن قاطی شده بودن رفتن توی یه خونه ای که داره ساخته میشه اونجا به مردم نگاه میکردن که جشن گرفته بودن
یونگی اون دختر رو دید و به جونگکوک گفت👇🏻
یونگی: هی جونگکوک اون دختره نیست که دنبالشیم؟
جونگکوک نگاه کرد و دید همون دختره 👇🏻
جونگکوک: اره خودشه ولی چرا پیشه پدرش نیست؟
یونگی: نمیدونم فکرکنم بخاطر جشن اومده
جونگکوک: ولی خوشگله توجهمو جلب کرد
یونگی: عاشق نشیا یادت هست برا چی اومدیم اینجا!
جونگکوک: خیله خب بابا من برم بهش سر بزنم
یونگی: عیبابا
جونگکوک رفت پایین و داشت دنبالش میگشت ، یهو جونگکوک خورد به یه دختری 👇🏻
جونگکوک: خیلی ببخشید
سیفرا: هی اشکال ندار..-
سیفرا وقتی اون پسرو دید لالمونی گرفت
خیلی خوشتیپ بود
وقتی جونگکوک خورد به سیفرا با خودش میگفت این همون دختره ، خیلی خوشگله
جونگکوک دست سیفرا رو گرفت و بردش تو ماشین 👇🏻
سیفرا: هی مرتیکه چیکار میکنی!
جونگکوک: ساکت شو وقتی قایمکی میری بیرون بدون اجازه پدرت میفهمی چه عاقبتی داره
سیفرا: چی؟! تو پدر منو از کجا میشناسی! اصن تو کی هستی!
جونگکوک: بعدا خودت میفهمی
جونگکوک و سیفرا رسیدن خونه پدر سیفرا
وقتی وارد شدن پدر سیفرا داد و بیداد میکرد
پ.ا: ببینم دختر حرومـ.زاده کدوم قبرستونی رفتی!(داد)
سیفرا: بابا.. داد نزن (بغض)
پ.ا: ای دختر حرومـ.زاده!(سیلی زد)
جونگکوک از عصبانیت صورتش قرمز شد یه مشت محکم به صورت پدر سیفرا👇🏻
جونگکوک: چطور جرعت کردی سیلی به دختر کوچولوم بزنی!

★ببخشید اگه کم بود عا راستی توی تیک تاک چالش خفن میزارم اگه تیک تاک دارید پیجمو فالو کنید @kim_khushi۲٠ اینم آیدیم★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس