ات تو باتلاق ذهنی گیر کرده بود این اتفاق برای نمونه خ

ات تو باتلاق ذهنی گیر کرده بود این اتفاق برای نمونه ۰۰۹ خیلی بد بود چون نمونه های ازمایگاهی مثل ات وفتی بهشون شک ولرد شه و نتونن کاری کنن خواطراتشون عوض میشه انگلر تو یه بدن دیگه هستن ات این اتفاق افتاد براش

ات : هی تو ..تو کی هستی چرا به من داری دست میزنیییی

ته: صبر کن چی ؟ ات چی شده؟

ات: نه من ..من ات نیستم...من ..من وایسا من کیم؟ چرا اسم رو یادم نمیاد...داداشم کجاست؟ من تو شهر بازی بودم نه...نه صبر کن من که داشتم خود کشی میکردم چی شده
تو کی هستی ها؟ من و دزدید؟

ته: چی؟ نه نه ات تو باید یادت بیاد کی هستی تو

ات: ها؟ وایسا ته الان یادم اومد داشتی دلداریم میدادی اره؟ منظورت از حرفی که یکم پیش زدی چی بود؟

ته: اااا ات ببین تو نمونه۰۰۹ نمونه ای هستی که میتونه خواطره بقیه رو ببینه خوب ؟ گیج نشو خوب

ات: ته هیچی از حرفات رو نمیفهمم؟ چی داری میگی؟

ته: ای خدا ...بیا یه امتحان کنیم تو باید ذهنت رو خالی کنی و به هیچس فکر نکنی بعد دستم رو بگیری اونموقع میفهمی چی میگم

ات اون کار رو انجام داد استرس داشت وقتی ذهنش رو خالی کرد و دست ته رو گرفت یه چیزی دید یه بچه که داره بازی میکنه وقتی بیشتر دقت کرد دید که دوتا بچه دیگه هم دارن باهاش بازی میکنن یهو کل فضا عوض شد شب شده بود بچه ها داشتن گریه میکردن یه مرد داشت اذیتشون میکرد ات نمیتونست کار کنه انگار مجسمه شده بود

دوباره فضا تغیر کرد ات برگشت تو زمان خودش

ته: خوب الان منظورم و فهمیدی؟

ات: اره اره خیلی خوب منظورت رو فهمیدم


بچه ها امتحان های شما هم شروع شده نه؟😭💔🔪