پارت یک یک عاشقانهی بی صدا

پارت یک [یک عاشقانه‌ی بی صدا:))]

امروز خیلی روز خسته کننده ای داشتم
اه حالم از این استااد جدیده بهم میخوره فقط میخواد گیر بده خودشم نمیدونه چشه... فک کنم دیوونه میوونه است...قفلی ام زده رو من ول کنم نیست...

پس این جونکوک و تهیونگ باز کجااان....
اه دیگه دارن منو به جوش میارن با این ولگردیای بی موقعشون...
شانس منو نگاا با دو تا ولگردتر از خودم هم خونه شدم... هوووف

شب، برگشت تهیونگ و جونکوک:
ته: جونکوک حال کردی چجوری امروز دختره رو ایسگا کردم(هر هر هر)

کوک: نههه خوشم اومد بلدیییییی (هر هر هر)، هی ا/ت چته چرا پکری باز چی شدهه؟؟

ته: راس میگه ا/ت تو باغ نیستی (یه ابروش بالا یدونه پایین)

ات: وه وه وه (عداشونو درآورد) معلوم هست شما کجایین اصلا؟؟

کوک: اوهوع چیکارمونی مثلا؟ چرا باید به تو جواب پس بدیم؟

ات: بالاخره قراره چندین سال همخونه‌ی هم باشیم بابا دست از ولگردیاتون بردارین

ته: بازم با اینکه به تو مربوط نیست ولی باشه ببخشید... حالا مگه چی شده؟

ات:یه مسئله ای رو باید باهاتون در میون بزارم...
راستش صابخونه گفته یا یه نفر دیگه رو میارین تو خونه و چهار نفره زندگی میکنین یا خونه رو میگیرم ازتون...
حالا چیکار کنیم بنظرتون؟ کسی رو میشناسین بیاد اینجا با ما سر کنهه!!؟

کوک:والا ما که نداریم توام که نه احتمالا، پس یه ایده دارم:
یه چن تا برگه چاپ میکنیم میچسبونیم اینور اونور بالاخره یکی بهمون زنگ میزنه...

ات و ته: فکر خوبیه حلش میکنیم!

ات: من فردا کاراشو میکنم شما دوتا ام برین بچسبونین...
فردا، ویو ات:
بعد از کپی کردن پوستر هاو کارای لازم، پوسترارو دارم به ته و کوک تا ببرنو پخشش کنن روی پوسترا هم شماره خودمو گذاشته بودم تا یه وقت اگه کسی پیدا شد من قرار مداراشو بزارم چون اونا همش پای تفریحو عشقو حالشون بودن...

شب شد بازم مثل همیشه ته و کوک دیر برگشته بودنو خسته ولی ایندفعه یه فرقی داشت... ＼(^o^)／

ادامه دارد...
پارت بعدی ۵ تا لایک... دوتا کامنت... قانعم😅😁