مژه های خیص🌝🖤

#مژه_های_خیص🌝🖤
PArt20
____________
دیانا: ت خیابون راه میرفتم صاعت ۵ عصر بود تقریبا داش شب میشد ک یهو ی بارون خلی بدی گرف چرا چرا چراااا چرا باید بم دروغ بگن م ع همشون متنفرمممم نمیخام ببینمشوووون(با داد) با داد همه ای کلماتو فریاد میزدم ک یهو ی صدایی ع پشت سرم اومد
....حتا ع م؟
دیانا: برگشم امیرو دیدم(امیرروز)گمشو صیکتیر ع ت یکی بیشتر بدم میا
امیر: میخام بات حرف بزنم
دیانا: م نمیخام یات حرفم بزنم
امیر: باید بخای م دوصت دارم
دیانا: م عزت متنفرم خلیم متنفرم
امیر: ت گ خوردی(با عربدع)
دیانا: عومدم جوابش بدم ک چشم افتاد ب صفه گوشیم
(•ارسی-دیا)
•کدوم گوری هصی ت
-بیرونم
•کجایی
-میام
•الا بیا
-بیا بام
•عومدم
دیانا: صیکتیر امیر گمشو
امیر: کیفشو گرفتم پرت کردمش ت بقلم..انداختمش وسط پیاده رو افتادم روش ع رو لباس سینشو پنج میزدم
دیانا: هوللل لاچی ولم کنننننن
ارسلان: ت پیاده رو میرفتم ک یهو دیدم دیا زیر ی پصری هص رفتم جلو.....بی ناموص لاچی کزکش....تا میخورد زدمش خایع نمیکرد بزنتم مچ دصت دیانا رو گرفتم بردمش
دیانا: ایییی دصتممم
ارسلان: ب چیرم
دیانا: چته ت
ارسلان: ببند دهنتو.....
_____________
•ادامه دارد•🌝🖤
حرفی ندارم بوص گودافش