باشگاه کنسل شد...

باشگاه کنسل شد...
بعد مدتها رفتم نشستم کنار آب...
چند صفحه ای معنای زندگی دورانت خوندم...
هوای مطبوع بهاری، صدای پرنده ها، پس زمینه ویالن نوازی شادمهر... همه چیز بینظیر بود...
زیر سایه درخت نشسته بودم و فقط گاهگاهی راشل راشل کردن خانمی نزدیکم که داشت حیوون خونگیش رو صدا میکرد سکوت رو میشکست...
اونطرف رودخونه زن و شوهری قلاده یه سگ به دست داشتند قدم میزدند...
سگ بزرگی که ظاهر گرگ داشت...
رفتم توی افکار خودم... به دختری فکر میکردم که چند روز قبل توی ترمینال با ظاهر خیلی بدی اومده بود...
دختر بدی به نظر نمیومد اما ظاهرش ...
به مکالمه دیشبم با الهه فکر کردم... به اینکه چطور باید جلوی اشاعه فحشا تو جامعه رو گرفت؟
به اینکه همه میدونند عملکرد فعلی پلیس یا گشت ارشاد غلطه و حتی هزینه ساز...
اما هیچکس نمیدونه عملکرد درست چیه؟
به اینکه چه عامل یا عواملی میتونند مانع ترویج فحشا توی مملکت اسلامی باشند؟
قانون؟ زور؟ توصیه؟ راهکارهای فرهنگی؟
به پایان نامه دیروز فکر میکنم و تحلیل دقیقش... به اینکه در سیاستگذاری های فرهنگی و اجتماعی باید یادمون باشه ما با موجودی چندساحتی به نام انسان طرفیم...
و این منو به یه شاه کلید هدایت میکنه...
سیاست گذاری های فرهنگی و اجتماعی نیاز به انسانهای بی اندازه باهوش داره...
صدای زن نزدیکتر میشه... راشل...
سگ داره به من نزدیک میشه و منی که فوبیای سگ دارم یه دفعه از جا بلند میشم و در حین دور شدنم حتی نگاهشون نمیکنم...
من هنوزم به بیشعوری آدما احترام میذارم...
#گشت_ارشاد
#نه_به_سگ_گردانی
#زاینده_رود