چندپارتی

#چندپارتی
ژنرال..~
پارت سوم

_من قراره فردا به یه ماموریت مهم و خطرناک برم...اگر برنگشتم...

گردنبندی رو از گردنش بیرون اورد و توی دستای شاهزاده گذاشت...

_این رو از من به یادگار نگه دارید...منتظرم میمونید؟
+ ژنرال...بهم قول بده که صحیح و سالم برمیگردی...*بغض*

جئون آروم با انگشت اشاره گونه شاهزاده رو نوازش کرد...

_بانوی من ... من نمیتونم در این مورد به شما قول بدم ولی قسم میخورم تا پای جونم بخاطر شما میجنگم..

شاهزاده طاقت نیاورد و بغضش ترکید...
ژنرال اروم شاهزاده روبغل کرد...حس اینکه لباسش با اشک های آنا خیس میشه قلبش به درد میومد...

_بانو...دیگه باید برید لطفا مراقب خودتون باشید...

آنا پریشان به طرف اتاقش رفت...جولیا توی اتاقش نشسته بود و کتابی میخوند...

جولیا:آنا...چیشد..چرا اینقدر طول کشید؟

آنا روی مبل ابریشمی نشست و موبه مو همه چیز رو براش تعریف کرد....

جولیا:میدونستم عاشق شده...
+ جولیا... *توی بغل جولیا گریش گرفت*
جولیا:چیشده دختر چرا گریه میکنی؟
+ جولیا..گفت که فردا میخواد به یه ماموریت مهم بره و ممکن برنگرده...اگه طوریش بشه من چیکار کنم*گریه*

یهو اوعلیاحضرت وارد اتاق شد ... جولیا و انا سریع بلند شدن...و تعظیم کردن ...

اوعلیاحضرت :آزاد دخترا

جفتشون صاف ایستادن

اوعلیاحضرت :آنا...تو به ژنرال حکومت دانته دل بستی؟
+ مادرجان..
اوعلیاحضرت :همه چیزو از پنچره حیاط پشتی دیدم دخترم...مواظب باش پدرت نفهمه...توی قصر هم زیاد باهم نباشید...
+ مادر میدونید که ژنرال قراره...
اوعلیاحضرت :اره میدونم قراره بره به ماموریت

اوعلیاحضرت به آنا نزدیک شد و هر سه روی مبل نشستند...آنا سرش رو روی سینه مادرش گذاشت..

+ مادر جان...اگر اتفاقی واسش بیوفته نمتونم تحمل کنم دوریشو
اوعلیاحضرت:بهت حق میدم دخترم منم هم سن تو بود عاشق بابات که شدم چجوری خیابون ها با هم قدم میزدیم...نترس طوریش نمیشه.



ادامه‌ دارد....


مایل به حمایت؟!
نظرت برام مهمه پس کامنت بزار و بگو...