نگاهی بهش کردم و از جام بلند شدم و خواستم برم که یهو دست

نگاهی بهش کردم و از جام بلند شدم و خواستم برم که یهو دست کسی رو توی دستم حس کردم که یخ بود...

_ا/ت...نرو

دوباره بهش نگاه کردم از چشمای بسته و خستش اشکای مرواریدیش میومد و سرشو حرکت میداد و بزور نفس میکشید خیلی نگرانش شدم و روی زمین نزدیک کاناپه نشستم و دست سردشو محکم گرفتم و گفتم

+هیجا نمیرم...حتی بهم خیانت کنی

به صورت بی نقص و نازش نگاه کردم که با صدایی که بم شده بود گفت

_من...بهت خیانت...نمیکنم

از صداش معلوم که از ته دل نمی‌خواست و مقصر اون نبود...
دستمو روی صورتش کشیدم و روی لبش قرار دادم که یهو دستمو بوسید سرمو به طرز کیوتی توی خواب لبخند زدم سرش تکیه دادم و گفتم

+بانی کیوت من :)

چشمام از خستگی کم کم بسته شد
بعد سه هفته یک خواب با آرامش داشتم ناخودآگاه لبخندی زدم و به خواب عمیقی رفتم

صبح از خواب بیدار شدم و خودمو رو روی کاناپه با قیافه کیوت کوک که دوسانتیم بود مواجه شدم
به صورتش دست زدم حالش خوب شده بود به چشمای تیله ایش نگاه کردم که ذوق تو چشماش موج میزد با صدای خیلی آروم در حدی که بشنوم گفت

_صبح بخیر
+صبح بخیر

خواستم تکون بخورم که کوک دستاشو دوطرفم قرار داد
تا خواستم حرفی بزنم گفت

_ا/ت من...
+هیسسس اول صبحونه بخوریم بعد
_باش(لبخند)