تهیونگ : عذر میخوام..ات منتظرتیم
تهیونگ : عذر میخوام..ات منتظرتیم
ات : هوم؟؟ ا..اومدم
*ات*
رفتم بیرون یونجین هم پشتم اومد . اماده رفتن بودیم. کیفی که یونجین واسم اماده کرد رو به تاتال وصل کردم . و برگشتم سمت هیون و یونجین و بوسه ای رو سرشون گزاشتم.
ات : نونا رو فراموش نکنید. باشه؟
هیون : چشم
یونجین : اوم...تو هم مواظب خودت باش. به خودت اسیب زدی هیچ وقت نمیبخشمت.
ات :*لبخند*
یونجین : هوی شماها هم
پسرا : هوم؟
یونجین : خواهرمو تنها نزارین. اون قلب ظریفی داره.
کوک : خودمون میدونیم
یونجین : اصن گمشو خرگوش بوگندو
کوک : ریدن به اعصابت کار خیلی اسونیه
یونجین : نوناااااا
ات : حالا میریم از شر همدیگه خلاص میشید
یونگی : ممنونم خیلی زحمت کشیدید. امیدوارم بتونیم جبران کنیم. نمیدونستم ات برادراش هم مثل خودش جذاب و خوش قلب باشن
هیون : ک..کاری نکردیم
یونجین : لعنتی حرفاش خیلی تاثیر گذاره
هیون : بهشت تو چشماش میبینم
جان تو الان فرمانده مین گف جذاببب. حد اقل بگو زیبا سرخ نشم. ولی خدایی یونجین و هیون زود با حرفش خر شدن. یعنی اینقد خوش رو و خوش اخلاق هستن که تو نگاه اول محوش میشن
دروازه ها باز شدن و پشت فرمانده مین و فرمانده کیم راه افتادیم. حس میکنم دوباره از خانواده جدا شدم. دلم میخواست بیشتر بمونم.
یونگی : سرباز لی
ات : ه..هوم؟
یونگی : میدونم جدایی از برادرات سخته...امیدوارم بتونی دوباره ببینیشون. که البته میدونم میبینی. حتی اگ میخواستی بیشتر بمونی...خواهر برادر جدایی ناپذیری میشدین. اون وقت بیشتر ناراحت میشدی
ات : هوم...حق با شماست.
یونگی : نزار غم قلبتو قلدری کنه. تو همون سرباز لی قوی هستی که من میشناسم
ات :*لبخند*
یونگی :*لبخند*
جین : گفته بودم خیلی بهم میاید؟
یدفه فرمانده مین لگد محکمی به فرمانده کیم زد و فرمانده کیم چپه شد از اسب افتاد
یونگی : میبندی دهن گشادتو یا ببندمش واست پفیوز الاغ ترسو ک*ر دراز بیخاصیت
جین : داداشششششش کمرمو گاییدی باشه گوه خوردم
کوک : یا خدا
فرمانده کیم برگشتن رو اسبشون. پس فرمانده مین روی بامزه ای هم دارن. نمیدونم چرا خنده ام گرفته بود.
*شب*
یونگی : تقریبا داریم میرسیم.
از کیف یه سیب در اوردم گرفتم جلو دهن تاتال تا بخوره
وارد شهر شدیم. به نظر وضع مردمشون عالیه. اما قصر..شبیه یه تکه کریستال گندس
یونگی : کلاه شنلتونو رو سرتون بزارین
کلاها رو سرمون گزاشتیم. و دروازه های قصر باز شدن.
ات : هوم؟؟ ا..اومدم
*ات*
رفتم بیرون یونجین هم پشتم اومد . اماده رفتن بودیم. کیفی که یونجین واسم اماده کرد رو به تاتال وصل کردم . و برگشتم سمت هیون و یونجین و بوسه ای رو سرشون گزاشتم.
ات : نونا رو فراموش نکنید. باشه؟
هیون : چشم
یونجین : اوم...تو هم مواظب خودت باش. به خودت اسیب زدی هیچ وقت نمیبخشمت.
ات :*لبخند*
یونجین : هوی شماها هم
پسرا : هوم؟
یونجین : خواهرمو تنها نزارین. اون قلب ظریفی داره.
کوک : خودمون میدونیم
یونجین : اصن گمشو خرگوش بوگندو
کوک : ریدن به اعصابت کار خیلی اسونیه
یونجین : نوناااااا
ات : حالا میریم از شر همدیگه خلاص میشید
یونگی : ممنونم خیلی زحمت کشیدید. امیدوارم بتونیم جبران کنیم. نمیدونستم ات برادراش هم مثل خودش جذاب و خوش قلب باشن
هیون : ک..کاری نکردیم
یونجین : لعنتی حرفاش خیلی تاثیر گذاره
هیون : بهشت تو چشماش میبینم
جان تو الان فرمانده مین گف جذاببب. حد اقل بگو زیبا سرخ نشم. ولی خدایی یونجین و هیون زود با حرفش خر شدن. یعنی اینقد خوش رو و خوش اخلاق هستن که تو نگاه اول محوش میشن
دروازه ها باز شدن و پشت فرمانده مین و فرمانده کیم راه افتادیم. حس میکنم دوباره از خانواده جدا شدم. دلم میخواست بیشتر بمونم.
یونگی : سرباز لی
ات : ه..هوم؟
یونگی : میدونم جدایی از برادرات سخته...امیدوارم بتونی دوباره ببینیشون. که البته میدونم میبینی. حتی اگ میخواستی بیشتر بمونی...خواهر برادر جدایی ناپذیری میشدین. اون وقت بیشتر ناراحت میشدی
ات : هوم...حق با شماست.
یونگی : نزار غم قلبتو قلدری کنه. تو همون سرباز لی قوی هستی که من میشناسم
ات :*لبخند*
یونگی :*لبخند*
جین : گفته بودم خیلی بهم میاید؟
یدفه فرمانده مین لگد محکمی به فرمانده کیم زد و فرمانده کیم چپه شد از اسب افتاد
یونگی : میبندی دهن گشادتو یا ببندمش واست پفیوز الاغ ترسو ک*ر دراز بیخاصیت
جین : داداشششششش کمرمو گاییدی باشه گوه خوردم
کوک : یا خدا
فرمانده کیم برگشتن رو اسبشون. پس فرمانده مین روی بامزه ای هم دارن. نمیدونم چرا خنده ام گرفته بود.
*شب*
یونگی : تقریبا داریم میرسیم.
از کیف یه سیب در اوردم گرفتم جلو دهن تاتال تا بخوره
وارد شهر شدیم. به نظر وضع مردمشون عالیه. اما قصر..شبیه یه تکه کریستال گندس
یونگی : کلاه شنلتونو رو سرتون بزارین
کلاها رو سرمون گزاشتیم. و دروازه های قصر باز شدن.
۶۷.۸k
۲۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.