چن پارتی

چن پارتی
پارت ۱
بیزینس

امروز تولد ۳ سالگی دایونگ بود. تهیونگ بازم نبود و توی اون شرکت لعنتی بود.

دختر کوچولوم انقدر خسته بود که بعد از اینکه مهمونا رفتن از خواب غش کرد. گذاشتمش روی تختش و روشو کشیدم و گفتم

نایون:میبینی مامانی بابات هیچ وقت برای ما وقت نداره(لبخند غمگین)

پوف وقت برای اینا ندارم بهتره خونه رو تمیز کنم.

۲ ساعت بعد ساعت شده بود ۳ شب داشتم ظرف هارو توی ماشین ظرف شویی میزاشتم که صدای رمز در آمد. هه آقا بلخره تشریف آوردن.

از زبان تهیونگ

امروز خیلی کار توی شرکت ریخته بود روی سرم اینجام که انگار خر میزنه گربه میرقصه فقط ۳ روز رفتم پاریس نگاه کن هیچ کاری انجام ندادن.

۲ ساعت بعد

آه ساعت چنده ۲و نیم اه باید بدم خونه بقیه رو فردا انجام میدم کم مونده. آخ آخ گردنم خیلی درد میکنه.

رفتم سمت پارکینگ و سوار ماشین شدم، به سمت خونه حرکت کردم . بعد نیم ساعت رسیدم ماشین رو توی پارکینگ پارک کردم و قفل کردم و رفتم سوار آسانسور شدم طبقه ۱۸ رو زدن و منتظر موندم برسم به طبقه. بعد از چن دیقه بلخره رسید.
از آسانسور امدم بیرون ، رفتم رمز خونه رو زدم و وقتی رفتم دیدم برق آشپز خونه روشنه.

لایک کن و کامت بزار
#ماست_نباشید