پارت۱

#عشق_درونی_من
#پارت_یک


های من کیم ا.ت هستم که ۲۳ سالمه و توی یه شرکت کار میکنم زندگی من از اونجایی شروع میشه که شخصی بنام جانگکوک وارد زندگیم میشه. من یه دختر درون‌گرام مربی دفاع شخصی هم هستم و اینکه من وقتی بچه بودم مامان و بابامو از دست دادم چون یه گروه مافیا اونا رو به قتل رسوندن که هنوز هیچکس. بهش رسیدگی نکرد حالا بگذریم من یه دختر خاله دارم که اسمش آناهیتاس که خوب دیگه فک کنم زیادی حرف زدم بریم تو زمان حال:

خوب مثل همیشه از خواب بلند شدم.رفتم تو پذیرایی یکم آب خوردن و رفتم لباسامو عوض کنم تا برم شرکت که داشتم حاضر میشدن که آناهیتا بهم زنگ زد و گفت:
علامت آناهیتا/ علامت ا.ت+:
+ها چیه دار حاضر میشم
/ اسکل امروز شرکت جلسه داریم چرا نمیای چند دقیقه دیگه رییس میاد(آناهیتا هم تو شرکت ما کار میکنم)
+چی مگه ساعت چنده(با استرس)
/ ساعت ۷:۴۸ بدو بیا
+ وای خاک به سرم الان میام (با صدای بلند)
سریع حاضر شدم و یه بیسکویت خوردم و سوییچ و برداشتم و راه افتاد با سرعت رفتم و خوشبختانه به موقع رسیدم .
بعد از جلسه :
ویو ا.ت
وای چقدر استرس داشتم برم قهوه بخورم 🙃
رفتم که یهو ینفر دستمو گرفت و به دستمال جلوی دهنگ گذاشت و بیهوش شدم ....

بازم خمارییی😝🤪