پارت ۱۶ خانمه با ی سینی ک ی فنجون قهوه داشت اومد عطر خوبی
پارت ۱۶ خانمه با ی سینی ک ی فنجون قهوه داشت اومد عطر خوبی داشت پاشدم+سلام_سلام دختر گمشده سحر بعد شنیدن خبر تو خیلی توی خودش بود از حتی بیشتر از زمانی ک بهش گفتیم دختر ما نیست و داداشاشو دید خیلی شبیهش هستیا الحق ک دوقلویین صدای کلید توی در اومد ک در و باز شد سحر با انرژی زیادی اومد داخل_سلااام بر سطان غم مادر عه مهمون داریم سلام ببخشید ندیدمتون پشتم ب سحر بود پا شدم تا منو دید شوکه شد +سلام رفت توی اتاقش پشت سرش البتع با اجازه اون خانم رفتم اتاقش دارت داشت کیسه بکس و... وحشت کردم +الحق ک پلیس شدن توی خونته آبجی جونم _چرا اومدی +ببخشید نباید میومدم میدونستم بد برخورد میکنی آخه داداش مهرداد و داداش میلاد گفته بودن خواستم خواهرانه باهم صحبت کنیم _میدونی فرق خانواده من با خانواده کمندانی چیه این خانواده من رو مث فرزند واقعیشون دوست دارن و ازم نگهداری میکنن اونوقت اون خانواده سر دختر بودنم منو دور انداختن تو چ بی غیرتی هستی ک اینجایی+مامان ستین توی اوج جوونی سر اینکه دختر بودیم ی خطا کرده البته دلیل های خودشو داره ها ک من نپرسیدم و بخشیدم همون لحظه ک بهم میگفت ماجرا چیه نباید ک تا آخر عمر سرزنشش کرد من اونقدر غیرت دارم ک نزارم خانواده ام بخاطر گذشته اذیت شن میلاد ازم خواست گذشته امو فراموش کنم نشد نکردم ولی باهاش کنار اومدم پس تو هم انجام بده مامان میخواد تو رو ببینه عمل سختی داره شاید از عمل سالم بیرون نیاد خوب فکر کن خداحافظ از اتاقش اومدم بیرون از اون خانم خداحافظی کردم و اومدم خونه نگاه ساعت کردم ۱۱ و ۳۰ دقیقه بود ی لیوان آب خوردم و رفتم سرکتابام
۳۲.۵k
۰۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.