فصل عشق خونین

فصل ۲ 《عشق خونین 》
پارت ۷۴

دین دان : اونیییییییی بگو خوبی
از بی حوصله گی خنده ای کرد و گفت
ات : دین دان چیزی نیست اونی خوبه
می یونگ دین دان را هول داد و ات را بغل کرد
می یونگ : خیلی ترسیدم ....
ات : چیزی نیست اونی بشه قربونت .... من خوبم ....
سوی جانگ: بچه ها اونی خسته میشه ببینم درست ها خودتون رو خوندین زود باشید بریم ....
می یونگ : نه ... نمیام
دین دان : منم نمیام
سوی جانگ: ببینید مس یونگ اونی خوب نیست بریم دخترم زود باش
دین دان با تو هستم زود باش پسر بابایی با تو نیستم
ات نگاهش را به بچه ها دوخت و با لب های خندون و کمی هم بی خیال گفت
ات : به حرفه پدرتون گوش بدین
می یونگ : هر چی شما بگید پاشو دین دان
سوی جانگ دین دان را از رو زمین بلند کرد و در اغوشش گرفت دست می یونگ را گرفت و سمته در رفت ... و از اتاق خارج شد
جیمین خنده ای کرد و گفت
جیمین: بچه های هیونگ جانگ مثل خودش هستن
ات نگاهش را به زمین دوخته بود و هیچ حرفی نمیزد ... جیمین با دستش چونه ات را گرفت و صورتش را بلند کرد
جیمین : چرا نگاهم نمیکنی
ات : نمیدونم ...
جیمین : هر جور راحتی ولی نباید اینقدر این پنچره ها رو باز بزاری آخه مریض میشی
جیمین بلند شد سمته پنچره رفت و بست پرده ها را پایین کشید تا اتاق گرم شه دوباره روبه رو ات نشست این دفعه دست های سرد ات را بینه دست های گرم خودش گرفت و بوسی رو دست هایش گذاشت
جیمین : چرا اینقدر دست هات سردن ها
ات : نمیدونم ...
جیمین : اشکالی نداره من گرمش میکنم
دستش را برد سمته صورت ات و یک دستش را نوازش وار رو گونه ات گذاشت
جیمین : انگاری خوابن میاد بخواب باشه
ات : خوابم نمیاد
جیمین: پس حتما گرسنه هستی برم بگم یه چیری بیارن
جیمین بلند شد ولی ات دستش را گرفت و با چشم های بی حالش بهش خیره شد
ات : نه گرسنه نیستم
جیمین دوباره رو تخت نشست و بازم صورتش را بین دست هایش گرفت
جیمین : به منم جا میدی دراز بکشم کمی خستم