ارباب مغرورمن ✨😉
اربابمغرورمن ✨😉
part 3
_
ارسلان 💜
رفتم شرکت همه کار های عقب افتاده رو انجام دادم بعد رفتم پیش محراب
محراب : بههه آقا ارسلان از این طرفا
ارسلان: سلام
محراب: سلام چطوری
ارسلان: خوبم
محراب: داداش قرارمون با بچها چی میشه
ارسلان: نمیدونم به بچها بگو بیان عمارت
محراب : باشه ، داداش
ارسلان: بله
محراب : اینی که تو قمار بهت باخت چی شد
ارسلان: الان دخترش اومده تو عمارت کار میکنه
محراب: اومم نمیخوای بهمون نشونش بدی 😅😅
ارسلان: باشع حالا وقتی اومدی ببینش
محراب : باشه عع مهشاد داره زنگ میزنه من دیگه برم بای ( محراب و محشاد باهم رلن )
ارسلان: باشه خدافظ
منم کارام رو کردم و رفتم عمارت رفتم حموم ی دوش ۲۰ دقیقه ای گرفتم لباس عوض کردم بعد مو هامو با سشوار خشک کردم بعد رفتم پایین رو کاناپه لش کردم
ارسلان: دیاناااااااا
دیانا: بله ارباب
ارسلان: فردا همه کارا با توعه همچی آماده کن فردا رفیقام میان برای تو هم ی لباس میزارم برو ور دار فردا بپوش
دیانا: چشم ولی مگه فردا دخترا نیستن
ارسلان: نه نیستن
دیانا: اها
ارسلان : خیله خب برو سر کارت
دیانا : چشم
رفتم شام خوردم بعد رفتم داخل اتاقم و بعد خوابیدم
صبح با سرو صدا چند نفر بیدار شدم رفتم پایین ببینم چخبره
دیدم عسل وایساده داره لا نیکا دعوا میکنه
ارسلان: اینجا چخبرههههههه ( با داد)
نیکا : ..........
part 3
_
ارسلان 💜
رفتم شرکت همه کار های عقب افتاده رو انجام دادم بعد رفتم پیش محراب
محراب : بههه آقا ارسلان از این طرفا
ارسلان: سلام
محراب: سلام چطوری
ارسلان: خوبم
محراب: داداش قرارمون با بچها چی میشه
ارسلان: نمیدونم به بچها بگو بیان عمارت
محراب : باشه ، داداش
ارسلان: بله
محراب : اینی که تو قمار بهت باخت چی شد
ارسلان: الان دخترش اومده تو عمارت کار میکنه
محراب: اومم نمیخوای بهمون نشونش بدی 😅😅
ارسلان: باشع حالا وقتی اومدی ببینش
محراب : باشه عع مهشاد داره زنگ میزنه من دیگه برم بای ( محراب و محشاد باهم رلن )
ارسلان: باشه خدافظ
منم کارام رو کردم و رفتم عمارت رفتم حموم ی دوش ۲۰ دقیقه ای گرفتم لباس عوض کردم بعد مو هامو با سشوار خشک کردم بعد رفتم پایین رو کاناپه لش کردم
ارسلان: دیاناااااااا
دیانا: بله ارباب
ارسلان: فردا همه کارا با توعه همچی آماده کن فردا رفیقام میان برای تو هم ی لباس میزارم برو ور دار فردا بپوش
دیانا: چشم ولی مگه فردا دخترا نیستن
ارسلان: نه نیستن
دیانا: اها
ارسلان : خیله خب برو سر کارت
دیانا : چشم
رفتم شام خوردم بعد رفتم داخل اتاقم و بعد خوابیدم
صبح با سرو صدا چند نفر بیدار شدم رفتم پایین ببینم چخبره
دیدم عسل وایساده داره لا نیکا دعوا میکنه
ارسلان: اینجا چخبرههههههه ( با داد)
نیکا : ..........
۱۱.۵k
۱۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.