عشق شیرین پارت ۴
جی هوپ:
خواب بودم تا اینکه روی بازوم دستی احساس کردم و بعدش مثل چی تکونم داد
با ترس چشمو باز کردم که یجی رو دیدم
یجی:پاشو بیا شام بخوریم
جی هوپ:این دیگه چه مدل بیدار کردنه زهر ترک شدم دیوونه باشه برو بیام
یجی رفت بیرون و منم با شستن دست و صورتم رفتم پایین
رفتم پایین همه توی پذیرایی بودن و داشتن حرف میزدن
مامان:یجی دخترم شامشو براش بکش
رفتم توی اشپزخونه دیدیم جین تا حلق رفته توی گوشی و داره چت میکنه
جین:وایمیسادی فردا بیدار میشدی
جی هوپ:الان حس و حال شوخی کردن با تورو ندارم
جین:تو کی حس و حالش رو داشتی برج زهرمار؟
یجی توی یه بشقاب سالاد و یه توی یه بشقاب دیگه الویه گذاشت جلوم
همین که اولین لقمه رو گذاشتم تو دهنم گلوم یه جوری شد
زود بلند شدم هرچی حورده بودم رو توی ظرف شویی خالی کردم
با عصبانیت برگشتم سمت جین
جی هوپ:کی این همه نمک رو ریخته توی غذا
جین با تعجب گفت:نمیدونم
وای به جالت یونا اگه کار تو باشه دختره ی بیشعور
جین با صدای اروم گفت:خب توام چایی ریختی روش باید یکاری میکرد تا بی حساب شید
با حرص گفتم:خفه شو جین
*****
یونا:
پسره ی شلغم ،بیشعور،خر روی پای من چایی میریزی؟حالیت میکنم یونا کیه
الهی فدای پاهای بلوریم بشم که قرمز شده
همینجوری داشتم ح ف میزدم که یهو یه چیزی محکم خورد به سرم
یجی:دیوونه شدی داری پاهات رو دلداری میدی؟
یونا:میسوخت بابا
یجی خودشو پرت کرد روی مبل
یجی:بابا حوصلم پوکید
یونا:برو به عشقت بگو دلقک بازی در بیاره یخند
یجی خندید و گفت:هوی دلقک خودتی یه داداش من توهین نکنا
یونا:حقشه ببین پاهای سفید برفی مانندم زو چطوری داغون کرد
یجی:یعنی اعتماد به نفست منو کشته عسیسمممم خی توام تلافی کردی دیگه
یونا:کمش بود باااز
یجی:باشه بیا بگیر بخواب
با احساس تشنگی از خواب بیدار شدم
هوووف کی حال داره بره پایین اخه
بدون توجه به سر و وضعم رفتم پایین
همینطور گه با چشای بسته داشتم بطری اب رو سر میگشیدیم یه دیو سیاه دیدم میخواستم جیغ بزنم که جلوی دهنم رو گرفت
چقدرم بزرگ بووود
چشاشوووو چقدر آشناس از کی تا حالا چشم های دیو های اینطوریه
وقتی صداشو شنیدم فهیدم این پسرعموی ی بیشعور ما جی هوپ هس(یه آرمی معذرت بخاطر این حرفا)
خم شد و کنار گوشم گفت:جیغ نزن تا ول کنم
سرمو به عنوان تایید تکون دادم
دستشو برداشت میخواستم برم که مچ دستم رو گرفت
خیلی محکم فشار میداااد
جی هوپ:مثلا میخوای حود شیرینی کنی
چشام از تعجب اندازه ی تخم مرغ شده بود
یونا:جی هوپ خان فکر کردی هیچی یهت نمیگم یعنی عاشقتم؟
جی هوپ:غیر اینه؟
یونا:کم خودتو تحویل بگیر شاهزاده ی سوار بر اسب نیستی که
دستم رو ول کرد و رفت نمیدونم کجا ولی یهو چراغ روشن شد
چشام رو نور اذیت میکرد کم کم باز کردم که دیدم جی هوپ با چشای گشاد شده نگام میکنه
سرپو خم کردم و به خودم نگاه کردم حاک تو سرت یونا با یه نیم تنه و شلوارک جلوش وایسادی داری زر میزنی
جی هوپ:برو....سریع
خودمو زود پرت کردم توی اتاق
هووووف
خواب بودم تا اینکه روی بازوم دستی احساس کردم و بعدش مثل چی تکونم داد
با ترس چشمو باز کردم که یجی رو دیدم
یجی:پاشو بیا شام بخوریم
جی هوپ:این دیگه چه مدل بیدار کردنه زهر ترک شدم دیوونه باشه برو بیام
یجی رفت بیرون و منم با شستن دست و صورتم رفتم پایین
رفتم پایین همه توی پذیرایی بودن و داشتن حرف میزدن
مامان:یجی دخترم شامشو براش بکش
رفتم توی اشپزخونه دیدیم جین تا حلق رفته توی گوشی و داره چت میکنه
جین:وایمیسادی فردا بیدار میشدی
جی هوپ:الان حس و حال شوخی کردن با تورو ندارم
جین:تو کی حس و حالش رو داشتی برج زهرمار؟
یجی توی یه بشقاب سالاد و یه توی یه بشقاب دیگه الویه گذاشت جلوم
همین که اولین لقمه رو گذاشتم تو دهنم گلوم یه جوری شد
زود بلند شدم هرچی حورده بودم رو توی ظرف شویی خالی کردم
با عصبانیت برگشتم سمت جین
جی هوپ:کی این همه نمک رو ریخته توی غذا
جین با تعجب گفت:نمیدونم
وای به جالت یونا اگه کار تو باشه دختره ی بیشعور
جین با صدای اروم گفت:خب توام چایی ریختی روش باید یکاری میکرد تا بی حساب شید
با حرص گفتم:خفه شو جین
*****
یونا:
پسره ی شلغم ،بیشعور،خر روی پای من چایی میریزی؟حالیت میکنم یونا کیه
الهی فدای پاهای بلوریم بشم که قرمز شده
همینجوری داشتم ح ف میزدم که یهو یه چیزی محکم خورد به سرم
یجی:دیوونه شدی داری پاهات رو دلداری میدی؟
یونا:میسوخت بابا
یجی خودشو پرت کرد روی مبل
یجی:بابا حوصلم پوکید
یونا:برو به عشقت بگو دلقک بازی در بیاره یخند
یجی خندید و گفت:هوی دلقک خودتی یه داداش من توهین نکنا
یونا:حقشه ببین پاهای سفید برفی مانندم زو چطوری داغون کرد
یجی:یعنی اعتماد به نفست منو کشته عسیسمممم خی توام تلافی کردی دیگه
یونا:کمش بود باااز
یجی:باشه بیا بگیر بخواب
با احساس تشنگی از خواب بیدار شدم
هوووف کی حال داره بره پایین اخه
بدون توجه به سر و وضعم رفتم پایین
همینطور گه با چشای بسته داشتم بطری اب رو سر میگشیدیم یه دیو سیاه دیدم میخواستم جیغ بزنم که جلوی دهنم رو گرفت
چقدرم بزرگ بووود
چشاشوووو چقدر آشناس از کی تا حالا چشم های دیو های اینطوریه
وقتی صداشو شنیدم فهیدم این پسرعموی ی بیشعور ما جی هوپ هس(یه آرمی معذرت بخاطر این حرفا)
خم شد و کنار گوشم گفت:جیغ نزن تا ول کنم
سرمو به عنوان تایید تکون دادم
دستشو برداشت میخواستم برم که مچ دستم رو گرفت
خیلی محکم فشار میداااد
جی هوپ:مثلا میخوای حود شیرینی کنی
چشام از تعجب اندازه ی تخم مرغ شده بود
یونا:جی هوپ خان فکر کردی هیچی یهت نمیگم یعنی عاشقتم؟
جی هوپ:غیر اینه؟
یونا:کم خودتو تحویل بگیر شاهزاده ی سوار بر اسب نیستی که
دستم رو ول کرد و رفت نمیدونم کجا ولی یهو چراغ روشن شد
چشام رو نور اذیت میکرد کم کم باز کردم که دیدم جی هوپ با چشای گشاد شده نگام میکنه
سرپو خم کردم و به خودم نگاه کردم حاک تو سرت یونا با یه نیم تنه و شلوارک جلوش وایسادی داری زر میزنی
جی هوپ:برو....سریع
خودمو زود پرت کردم توی اتاق
هووووف
۵.۱k
۳۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.