شرط: 50 نفر شیم
شرط: 50 نفر شیم
#پارت_پنج
که یهو صدای در اومد دیدم مامانم داره میاد سریع از جونگ کوک جدا شدم ازش تشکر کردم دویدم تو خونه قلبم داشت میومد تو دهنم
#ویو_جونگ_کوک
صدای در اومد جونگ یون مثل برق گرفته ها ازم جدا شد و تشکر کرد و دوید تو خونه من همونجا وایساده بودم قلبم داشت تند تند میزد که مامان جونگ یون صدام زد
مامان: سلام کوک چرا اونجایی برو کمک هوان(اسم بابای جونگ یون)
جونگ کوک: چ.. چشم ا.. الان میرم
رفتم بیل رو برداشتم و رفتم سمت زمین کمک آقای جانگ
#دو_ماه_بعد
توی این دوماه خیلی علاقم به کوک زیاد شده امروز میخوام بهش اعتراف کنم
#ویو_کوک
دوماه گذشته و من با جونگ یون صمیمی شدم و خیلی دوستش دارم و عاشقش شدم
#ویو_بابای_جونگ_یون
امروز رفتم پیش امپراطور تا مالیاتم رو بدم که با حرفی که امپراطور زد سر جام خشک شدم
امپراطور:هوان تو یه دختر داری درسته؟
بابا: بل.. بله
امپاطور:اسمش چیه؟
بابا: جونگ یون سرورم
امپراطور: پسر من مین هو باید با دختر تو اردواج کنه
بابا: ولی..
امپاطور: ولی و اما نداره هفته بعد سرباز ها رو میفرستم دنبالش
بابا: چشم سرورم
#ویو_کوک
میخواستم برم پیش جونگ یون که دیدم کنار در وایساده صداش کردم
#ویو_جونگ_یون
توی حال خودم بودم که کوک صدام کرد
کوک: جونگ یونا
جونگ یون: بله
کوک: میشه یه لحظه بیای
جونگ یون: باشه اومدم
با جونگ کوک رفتیم پشت خونه(منحرفای بدبخت😂) که یه دفعه کوک دستم و گرفت و گفت
کوک: جونگ یونا من چند وقته که میخواستم این حرف رو بهت بزنم....
#پارت_پنج
که یهو صدای در اومد دیدم مامانم داره میاد سریع از جونگ کوک جدا شدم ازش تشکر کردم دویدم تو خونه قلبم داشت میومد تو دهنم
#ویو_جونگ_کوک
صدای در اومد جونگ یون مثل برق گرفته ها ازم جدا شد و تشکر کرد و دوید تو خونه من همونجا وایساده بودم قلبم داشت تند تند میزد که مامان جونگ یون صدام زد
مامان: سلام کوک چرا اونجایی برو کمک هوان(اسم بابای جونگ یون)
جونگ کوک: چ.. چشم ا.. الان میرم
رفتم بیل رو برداشتم و رفتم سمت زمین کمک آقای جانگ
#دو_ماه_بعد
توی این دوماه خیلی علاقم به کوک زیاد شده امروز میخوام بهش اعتراف کنم
#ویو_کوک
دوماه گذشته و من با جونگ یون صمیمی شدم و خیلی دوستش دارم و عاشقش شدم
#ویو_بابای_جونگ_یون
امروز رفتم پیش امپراطور تا مالیاتم رو بدم که با حرفی که امپراطور زد سر جام خشک شدم
امپراطور:هوان تو یه دختر داری درسته؟
بابا: بل.. بله
امپاطور:اسمش چیه؟
بابا: جونگ یون سرورم
امپراطور: پسر من مین هو باید با دختر تو اردواج کنه
بابا: ولی..
امپاطور: ولی و اما نداره هفته بعد سرباز ها رو میفرستم دنبالش
بابا: چشم سرورم
#ویو_کوک
میخواستم برم پیش جونگ یون که دیدم کنار در وایساده صداش کردم
#ویو_جونگ_یون
توی حال خودم بودم که کوک صدام کرد
کوک: جونگ یونا
جونگ یون: بله
کوک: میشه یه لحظه بیای
جونگ یون: باشه اومدم
با جونگ کوک رفتیم پشت خونه(منحرفای بدبخت😂) که یه دفعه کوک دستم و گرفت و گفت
کوک: جونگ یونا من چند وقته که میخواستم این حرف رو بهت بزنم....
۹.۹k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.