رمان " برای عشق انجامش دادم! "

رمان " برای عشق انجامش دادم! "
"I do it for love! "
part 8.

@ میدونم ...
تا شب وقت داری تصمیم بگیری بیشتر از این وقتم رو تلف نمیکنم تصمیمتو گرفتی بهم زنگ بزن ...

* و با خارج شدنش از دفتر دختر ، او را درون دریایی از سوال رها کرد *

+ هی وایسا ببینم ...
چیو میدونی ؟؟؟
یااااا
صبر کن چی کار باید بکنم ؟

* با خروج پسر از دفتر دختر رو بد جور بین دو راهی انتقام از راه اشتباه یا رها کردن گذاشت و خب طبیعتا دختر به هیچ وج اهل رها کردن نبود ، و برایش رها کردن از مردن بدتر بود و جز انتخاب انتقام از راه اشتباه گزینه دیگه هم نداشت. *

/ ساعت ۱۱ و نیم شب /

ویو ات
هر جور حساب میکنم نمیتونم با کنار کشیدن و قبول شکستم از اون چانگ بی عرضه کنار بیام
ولش کن ترجیح میدم بمیرم تا این باختو قبول کنم
بهش زنگ میزنم ...
* گوشیش رو برداشت و با شماره روی کارت تماس گرفت ...
بوق اول ...
بوق دوم ...
بوق سوم ...
طاقت دختر داشت تموم میشد اما مثل اینکه صدای بوق ها با صدای هیچ کس به پایان نمی رسید...
تا بوق ششم هیچ صدای به دلهره دختر پایان نداد میخواست با نا امیدی گوشی رو قطع کنه که صدایی مانعش شد ... *

...
ممنون که حمایت میکنید ❤