زندگیاحساسیمن

#زندگی_احساسی_من
#part17
دیوید : ببین چیکار کردی جولیا خانم جفتمون سه رعد تونیتروس گرفتیم بد تر از اون یکی ازم متنفر شد

جولیا : داداش دامیان از....

دیوید :خفه شو نمیخوام صدات رو بشنوم از تو و اون دامیان متنفرم گمشو

جولیا :داداش

دیوید رفت سمت بکی

ویو بکی

بکی :[خیلی ناراحت شدم وقتی فهمیدم دیوید اون کار رو کرده از اون طرف هم ناراحت بودم برای آنیا]آنیا جونم چیزی نیاز نداری

آنیا : نه بکی [ بکی خیلی ناراحته حتما به خاطر دیویده اون همش بهم میگه که دوستش داره ]

دامیان : بکی تو میتونی بری داخل چادر من اینجا هستم پیش آنیا [ بهتره من پیش آنیا بمونم تا حواسم بهش باشه ]

آنیا : [ چی پسره دوم میخواد با آنیا تنها شه ]

بکی : باشه من میرم مواظب خودت باش آنیا

بکی رفت داخل چادر

ویو آنیا

آنیا :[ الان چیکار کنم که باهاش دوست بشم و بریم خونه پسر دوم و صلح بشه ]

دامیان :[ این چرا اینجوری نگاه می‌کنه ]

(اوه داشت یادم می‌رفت آنیا هست داخل یه چادر که مخصوص اینه که اگه بچه ها آسیب دیدن پرستار اونا رو درمان کنه و اون اونجاست و دامیان هم پیشش)

ناگهان جولیا وارد شد

جولیا : دامیان میخوام باهات حرف بزنم

دامیان :من با تو حرفی ندارم

جولیا : ولی دامیان...

آنیا : چقدر حرف میزنی مگه نمیگه من با تو حرفی ندارم پس برو

جولیا:تو خفه شو

دامیان :خودت خفه شو جولیا تو آنیا رو به یه درخت بستی کارت رو انداختی گردن الیزابت الان هم داری باز پرو بازی در میاری بعد میخوای باهات حرف بزنم برو

جولیا : دامیان لطفاً باید حرف بزنیم [ میخوام بهش بگم که چقدر دوستش دارم و عاشقش هستم نمیخوام دامیان رو از دست بدم ]

آنیا:[ چی میخواد بهش چی بگه عمرا اگه بزارم ] پسر دوم شاید بازم نقشه های بدی داره که میخواد تو رو ببره بیرون و منو اذیت کنه

(قطعا اگه بکی اینجا بود میفهمید که آنیا حسودی کرده )

جولیا : نه داره دروغ میگه

دامیان : نکنه واقعا انتظار داری بعد اون همه کار بهت اعتماد کنم عمرا حالا هم برو

جولیا باز هم گریه کرد و رفت داخل چادر

آنیا : مرسی پسر دوم که تنهام نذاشتی

دامیان : ها ربطی به تو نداره خودم نخواستم برم میگو

انیا :[‌ باز شروع کرد یه بار خواستم باهاش درست حرف بزنم نشد ] بیتربیت دیگه دوست ندارم

ویو بکی

.......

اینم پارت جدید دستمو ببوسین زحمت کشیدم ⁦✋
#انیا #دامیان #بکی #یور #لوید #یوری #داناوان #ملیندا #دمیتریوس #امیل #ایون