#زندگی_احساسی_من#part21انیا وارد خونه شد انیا:« انیا برگشت خ...

#زندگی_احساسی_من #part20موقعیت فردا صبح داخل اتوبوسانیا « ا...

#زندگی_احساسی_من #part19( نکته طرز نوشتنم تغییر کرده پس قاطی...

#زندگی_احساسی_من #part۱۸ویو بکیداخل چادر نشسته بودم و خیلی ن...

#زندگی_احساسی_من #part17دیوید : ببین چیکار کردی جولیا خانم ج...

#زندگی_احساسی_من #part16استاد هندرسون و اون معلم به سمت صدا ...

#زندگی_احساسی_من #part15جولیا رفت پیش الیزابت و گفتجولیا : ا...

#زندگی_احساسی_من#part_14دامیان مدام اسم انیا رو صدا میزد ولی...

#زندگی_احساسی_من#part13جولیا: نقشم اینه که وقتی که اونا درحا...

#زندگی_احساسی_من#part_12پرستار:ممنونانیا: پسر دوم دراز بکشدا...

#زندگی_احساسی_من#part_11 جولیا:[گند زدم یعنی منو دیده] استاد...

#زندگی_احساسی_من #part10دامیان:[ یعنی اینقدر باهاش بد بودم ن...

#زندگی_احساسی_من #part_9دامیان:[ شما ها همو دوست دارید][لعنت...

#زندگی_احساسی_من#part_8که ناگهان استاد هندرسون وارد چادر میش...

#زندگی_احساسی_من#part_7از زبان نویسندهبکی همین طور تو جنگل ر...

#زندگی_احساسی_من#part_6دامیان : بکی من طرف دره رو میگردم تو ...

#زندگی_احساسی_من#part_5دامیان رفت داخل چادر و حرف تیکه ای از...

#زندگی_احساسی_من#part_4جولیا: دامیان اون دختره خوک عوضی تو ب...

#زندگی_احساسی_من#part_3جولیا:[دختره ی میمون عوضی میکشمت] انی...

#زندگی_احساسی_من#part_2انیا از خواب بلند میشه و یونی فرم رو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط