بیبی بوی!
روی تخت پشت به سونگمین دراز کشیده بودی...
بخاطر دعوای چند ساعت پیشی که داشتید و از اینکه سرت فریاد زد و در آخر، دعوا رو با یک سیلی بهت تموم کرد...عصبی بودی
دلت میخواست با چند روز حرف نزدن باهاش و بی توجهی کردنش بهش ، اونو بدجوری بخاطر این رفتارش تنبیه کنی...
پشت سرت دراز کشیده بود و با چشمانی پشیمون بهت زل زده بود...دلش میخواست ازت معذرت خواهی کنه و با یک بغل و بوس، دوباره باهم آشتی کنید..میدونست که مقصر بود و زیادی پیش رفته بود ولی نمیدونست چطور باید از دلت دربیاره...
کمی توی تخت جُم خورد و بهت نزدیک تر شد...
میخواست دستاش رو دور کمتر حلقه کنه اما دستش روی هوا ایستاد و از این کار صرف نظر کرد...
دستش رو پایین آورد و به جاش با صدای آرومی لب زد :
_ عزیزم...من...بدون آغوش تو خوابم نمیبره...
چیزی نگفتی و سکوت کردی اما سونگمین میدونست که هنوز بیداری پس دوباره با صدای آرومی لب زد :
_ عشقم...میدونم...خ..خیلی اشتباه کردم...بخاطرش متاسفم....
تنها جوابی که از طرف تو شنید بازم سکوت بود
_ میدونم منو نمیبخشی...ولی...میشه لطفاً بزاری بغلت کنم؟... لطفاً
بخاطر لحنی که داشت خیلی دلت براش سوخت...لحنش درست مثل یک پسر بچه ای بود که مادرش روگم کرده و از بقیه التماس میکنه که توی پیدا کردن مادرش بهش کمک کنن...قلبت برای چند لحظه به رحم اومد اما...نمیخواستی به همین راحتی ببخشیش پس با فکری که به ذهنت رسید همینطور که پشتت بهش بود و پتو رو روی خودت کشیده بودی...با صدای ظریف و زنونه ات لب زدی :
+ به یک شرط میبخشمت...
با شنیدن صدات ، شعله ای از امید توی قلبش روشن شد
_ یعنی میبخشیم؟
+ فقط به یک شرط
با صدای خوشحالی لب زد :
_ هر چی باشه قبوله...فقط میخوام که منو ببخشی فقط همین..
پوزخندی زدی و روتو به سمتش کردی....لبخند خوشحال و کمرنگی بر لباش بود..
+ امشب جاهامون عوض میشه...
لبخندش کمی محو شد و چشماش رو ریز کرد
_ چی؟
پوزخندت رو کشیده تر کردی و توی یک حرکت روی جسم مردونه ی سونگمین خیمه زدی که البته همین برای متعجب شدنش کافی بود...
_ چ..چیکار میکنی ؟
+ گفتم که...امشب جاهامون عوض میشه....
پشت دستت رو از خط فک تا امتداد حفره ی گردنش کشیدی و با لحن اغوا کننده ای دم گوشش زمزمه کردی
+ بزار این دفعه من ناله ی تورو در بیارم....میخوام ناله های مردونه ات رو بشنوم بیبی بوی...
(بچه ها این تک پارتی جزو تکپارتی هایی بود که توی پیج قبلی گذاشتم...میخواستم برای این پیج ادامه اش رو بزارم ولی حسن کچل دیگه خیلی افکارش داشت به جاهای بد میرفت ، پس گفتم بیخیالش😔)
بخاطر دعوای چند ساعت پیشی که داشتید و از اینکه سرت فریاد زد و در آخر، دعوا رو با یک سیلی بهت تموم کرد...عصبی بودی
دلت میخواست با چند روز حرف نزدن باهاش و بی توجهی کردنش بهش ، اونو بدجوری بخاطر این رفتارش تنبیه کنی...
پشت سرت دراز کشیده بود و با چشمانی پشیمون بهت زل زده بود...دلش میخواست ازت معذرت خواهی کنه و با یک بغل و بوس، دوباره باهم آشتی کنید..میدونست که مقصر بود و زیادی پیش رفته بود ولی نمیدونست چطور باید از دلت دربیاره...
کمی توی تخت جُم خورد و بهت نزدیک تر شد...
میخواست دستاش رو دور کمتر حلقه کنه اما دستش روی هوا ایستاد و از این کار صرف نظر کرد...
دستش رو پایین آورد و به جاش با صدای آرومی لب زد :
_ عزیزم...من...بدون آغوش تو خوابم نمیبره...
چیزی نگفتی و سکوت کردی اما سونگمین میدونست که هنوز بیداری پس دوباره با صدای آرومی لب زد :
_ عشقم...میدونم...خ..خیلی اشتباه کردم...بخاطرش متاسفم....
تنها جوابی که از طرف تو شنید بازم سکوت بود
_ میدونم منو نمیبخشی...ولی...میشه لطفاً بزاری بغلت کنم؟... لطفاً
بخاطر لحنی که داشت خیلی دلت براش سوخت...لحنش درست مثل یک پسر بچه ای بود که مادرش روگم کرده و از بقیه التماس میکنه که توی پیدا کردن مادرش بهش کمک کنن...قلبت برای چند لحظه به رحم اومد اما...نمیخواستی به همین راحتی ببخشیش پس با فکری که به ذهنت رسید همینطور که پشتت بهش بود و پتو رو روی خودت کشیده بودی...با صدای ظریف و زنونه ات لب زدی :
+ به یک شرط میبخشمت...
با شنیدن صدات ، شعله ای از امید توی قلبش روشن شد
_ یعنی میبخشیم؟
+ فقط به یک شرط
با صدای خوشحالی لب زد :
_ هر چی باشه قبوله...فقط میخوام که منو ببخشی فقط همین..
پوزخندی زدی و روتو به سمتش کردی....لبخند خوشحال و کمرنگی بر لباش بود..
+ امشب جاهامون عوض میشه...
لبخندش کمی محو شد و چشماش رو ریز کرد
_ چی؟
پوزخندت رو کشیده تر کردی و توی یک حرکت روی جسم مردونه ی سونگمین خیمه زدی که البته همین برای متعجب شدنش کافی بود...
_ چ..چیکار میکنی ؟
+ گفتم که...امشب جاهامون عوض میشه....
پشت دستت رو از خط فک تا امتداد حفره ی گردنش کشیدی و با لحن اغوا کننده ای دم گوشش زمزمه کردی
+ بزار این دفعه من ناله ی تورو در بیارم....میخوام ناله های مردونه ات رو بشنوم بیبی بوی...
(بچه ها این تک پارتی جزو تکپارتی هایی بود که توی پیج قبلی گذاشتم...میخواستم برای این پیج ادامه اش رو بزارم ولی حسن کچل دیگه خیلی افکارش داشت به جاهای بد میرفت ، پس گفتم بیخیالش😔)
۱.۳k
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.