* همکلاسی غیرتی من *
* همکلاسی غیرتی من *
Chapter 2
Part 2
( ویو ا/ت )
صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم
به خودم نگاهی انداختم و به قیافه درهم خودم با موهای بالا رفتم خندیدم
یاد اون خاطره افتادم
*. .*
صبح از خواب پاشدم رفتم توی آشپز خونه دیدم جونگ کوک داره پنکیک درست می کنه
وقتی برگشت و منو دید .......
جونگ کوک : *خنده ... چرا این شکلی شدی ؟
ا/ت : مگه ........( خودمون توی آینه نگاه کردم )
ا/ت :ااااااااا *جیغ چرا شکل غارنشینا شدم جونگ کوک دوباره خندید و آمد سمتم و با آرامش شونه رو بر داشت و موهام رو شونه کرد
جونگ کوک : آها حالا شدی بیبی من
بعدش گونه رو بوسید و رفت آشپز خونه
*. .*
وقتی یاد اون خاطره افتادملبخند تلخی زدم و بغضم گرفتم ولی نه ........
با گریه من اون بر نمی گرده
سری رفتم پایین تا آب بخورم که دیدم یوکی( گربم ) بیداره
حتی با دیدن اون هم دوباره خاطراتم آمد جلوی چشام
*. .*
جونگ کوک : چشاتو ببند
ا/ت :وایییی می های چیکار کنی
جونگ کوک : تو ببند
ا/ت : باشه
.
.
.
جونگ کوک : حالا باز کن
یه جعبه بود
ا/ت : به جعبه ؟!
جونگ کوک : بازش کن
جعبه رو باز کردم و دیدم یه بچه گربه که سفید و خاکستری بود از توش آمد بیرون
ا/ت : این ..... این
جونگ کوک : هر وقت من نبودم با دیدن این یاد من بیوفت
سری بغلش کردم
ا/ت : مرسی عشم ممنونم *اشک شوق
جونگ کوک : هی من این گربه رو نگرفتم که وقتی دیدیش گریه کنی پس بخند باشه ؟
ا/ت اوهوم
جونگ کوک : حالا اسمشو چی می زاری
ا/ت : یوکی
جونگ کوک : یوکی ؟
ا/ت: آره به اسم ژاپنی هست یکی برف
جونگ کوک : اسم قشنگیه (:
*. .*
دیگه نتونستم تحمل کنم و بغضم شکست و روی زانو هام فرود آمدم
چیکار کنم که قلب اشغالم .. هق.. هنوز به خاطر...هق..تو می تپه ؟
حمایت ......…....🖤
Chapter 2
Part 2
( ویو ا/ت )
صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم
به خودم نگاهی انداختم و به قیافه درهم خودم با موهای بالا رفتم خندیدم
یاد اون خاطره افتادم
*. .*
صبح از خواب پاشدم رفتم توی آشپز خونه دیدم جونگ کوک داره پنکیک درست می کنه
وقتی برگشت و منو دید .......
جونگ کوک : *خنده ... چرا این شکلی شدی ؟
ا/ت : مگه ........( خودمون توی آینه نگاه کردم )
ا/ت :ااااااااا *جیغ چرا شکل غارنشینا شدم جونگ کوک دوباره خندید و آمد سمتم و با آرامش شونه رو بر داشت و موهام رو شونه کرد
جونگ کوک : آها حالا شدی بیبی من
بعدش گونه رو بوسید و رفت آشپز خونه
*. .*
وقتی یاد اون خاطره افتادملبخند تلخی زدم و بغضم گرفتم ولی نه ........
با گریه من اون بر نمی گرده
سری رفتم پایین تا آب بخورم که دیدم یوکی( گربم ) بیداره
حتی با دیدن اون هم دوباره خاطراتم آمد جلوی چشام
*. .*
جونگ کوک : چشاتو ببند
ا/ت :وایییی می های چیکار کنی
جونگ کوک : تو ببند
ا/ت : باشه
.
.
.
جونگ کوک : حالا باز کن
یه جعبه بود
ا/ت : به جعبه ؟!
جونگ کوک : بازش کن
جعبه رو باز کردم و دیدم یه بچه گربه که سفید و خاکستری بود از توش آمد بیرون
ا/ت : این ..... این
جونگ کوک : هر وقت من نبودم با دیدن این یاد من بیوفت
سری بغلش کردم
ا/ت : مرسی عشم ممنونم *اشک شوق
جونگ کوک : هی من این گربه رو نگرفتم که وقتی دیدیش گریه کنی پس بخند باشه ؟
ا/ت اوهوم
جونگ کوک : حالا اسمشو چی می زاری
ا/ت : یوکی
جونگ کوک : یوکی ؟
ا/ت: آره به اسم ژاپنی هست یکی برف
جونگ کوک : اسم قشنگیه (:
*. .*
دیگه نتونستم تحمل کنم و بغضم شکست و روی زانو هام فرود آمدم
چیکار کنم که قلب اشغالم .. هق.. هنوز به خاطر...هق..تو می تپه ؟
حمایت ......…....🖤
۶۵.۷k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.