وهم

#وهم
پارت۸۳

دستام رو باز کردم و ازم نعذرت خواهی کرد و از اتاق رفت بیرون

ااااین چش بود

الان با خودم گفتم ترتیبم رو میده
ولی
رفت

بلند شدم
دستام درد میکرد

شلوار و پنتی رو برداشتم و پوشیدم

رفتم توی اتاقم

یه احساس گنگی داشتم
نمیدونستم چیه
ولی
وسط سینم درد داشت
و وقتی به اون پسر فکر میکردم
تیر میکشید

چرا به خاطر اون سینن درد میگیره

چرا اون مگه کیه

چرا موقعی که دستام رو بست بیشتر از اینکه بترسم به وضعی که داشتم بیشتر خوشم میومد

چرا دردی از طرف اون داشته باشم رو دوست دارم

چرا کار دیشبش رو بخشیدم بدون اینکه اون معذرت بخواد ازم

چرا به جای اینکه پشیمون باشم از اینکه اینجام بیشتر دوست دارم نزدیکش باشم

چرا وقتی صبح به خاطر من جلوی اون دختر ایستاد احساس غرور کردم
و
چرا وقتی به پدر و مادرش گفت من ا/ت رو دوست دارم قلبم یه جوری شد

دلم میخواست باور کنه این حرفش رو
ولی اون
به پسرا گرایش داره نه به دخترا

من هیچ جایی توی زندگی اون ندارم
من فقط خواهر عشق مردشم
همین و بس

توی آینه به خودم نگاه کردم

به حال خودم خندم گرفت

من التماسش میکردم که باهام کاری نداشته باشه
در حالی که
دوست داشتم باهاش تجربه کنم

چت شده ا/ت
چرا وقتی به اون پسر فکر میکنی
قلبت مثل دیوونه ها میزنه
نکنه دوستش داری
چی
نه