PART۹

همین طور که قدم برمیداشتم متوجه شدم توی یه مسیر جدید هستیم این مسیر به آزمایشگاه خطم نمیشد برای همین یکم عجیب بود بالا خره رسیدیم اما تا به حال این در و ندیده بودم در باز شد و من وارد اتاق شدم یه اتاق با دیوار های مشکی و کف پارکت فقط یه تخت و چندتا ملافه سفید اون جا بود حس خوبی نسبت به اون اتاق نداشتم با صدای باز شدن در خودم و جمع و جور کردم و برگشتم سمت در سوجین بود نمیدونم چرا اما ترس عجیبی به دلم افتاد با هر قدمی که به من نزدیک میشد من یک قدم میرفتم عقب اتاق کوچیکی بود برای همین زود به دیوار برخورد کردم سوجین خودشو نزدیک صورتم کردو آروم لب زد اینجا رو یادت هست؟ متعجب نگاش کردم که گفت
∆اینجا اولین جایی بود که تو رو دیدم اون موقع من یه نوجوون پونزده ساله و توهم یه حیوون نمای صدوهفت ساله بودی یادت هست؟
تازه یادم اومد چی میگه
_آره.....اون موقع ها قلب مهربونی داشتی اما الان انگار توی سینت جای قلب سنگ گذاشتن
∆او آره ولی این مال قبل از این بود که پدرت پدرم رو کشت
_منم همون روز خانوادم رو از دست دادم یادت که هست
∆اوهوم ولی پدر تو مرد چون یه آدم کشته بود
_پدر تو من و از خانوادم جدا کرده بود توقع داشتی پدر من چیکار کنه فقط کافی بود پدرت من و خانوادم رو رها کنه اون موقع هممون زندگی خوبی داشتیم
∆اوم شاید اما الان میفهمم چقدر تحقیقاتش مهم بودن
_از من چی میخوای سوجین
∆این جا اولین باری بود که همو می‌دیدم ومن.......همون جا عاشقت شدم
_(تک خنده)چی میگی حالت خوبه
∆نه معلومه که نه تو امروز قراره ماله یکی دیگه بشی درست همون جایی که من برای اولین بار عاشقت شدم
보름달 늑대인간🌑
شرط ها❤️
لایک:20
کامنت:20