مابایا

⁦¯⁠\⁠_مابایا⁦_⁠/⁠¯

part_22
دیانا:
_ببخشید خانوم بلکه آزمایش ما حاضره
§اسم
+ارسلان کاشی
_دیانا رحیمی
زنه یه نگاهی بین بلکه آزمایش ها انداخت و بعد چند دقیقه یکی رو بهمون داد.
§بفرماید
ارسلان بلکه رو گرفت و آروم بازش کرد.
نگاه بدی بهم انداخت
یعنی یعنی به هم نمیخوره؟
_دیانا گاوم زاید
+چرا؟
_قرار سه تا بچه بزرگ کنم
+سه تا؟
_آره دیگه تو دایان و هلگا
یه پس گردنی بهش زدم که گردنش رو مالید و خندید.
لبخندی زدم و بلکه رو از دستش قاپیدم.
لبخندی به جواب مثبت توی بلکه زدم که ارسلان زیر گوشم گفت
_خوشت آومده.
لبخندم و جمع کردم و گفتم.
+راه بیفت دیره
_ای بچشم
ازش رو گرفتم و وقتی مطمئن شدم قیافم رو نمیبینه لبخندی زدم.
به سمت ماشین رفتیم و سوار شدیم.
_خوب کجا بریم فرمانده.؟
+برو دفتر وکالت دیگه
_میدونم دفتر مکالت کجا برم
+امممم من قبلا تو خیابون فردوس یه دفتر وکالت دیدم امممم اسمش چی بود اممممم اهان دفتر وکالت قو(حالا 😂)
_امممم چشم الان میریم امممم به دفتر وکالت قو اممم
مشتم رو به بازوش کوبیدم که فقط خندید و حرکت کرد.
مرتیکه منو مسخره میکنه.
رو ازش گرفتم و لبخندی زدم.
به سمت خیابون فردوس رفت.
بعد چند مین رسیدیم و تو خیابون دنبال دفتر وکالت میگشتیم که ارسلان گفت
_اع اع قو قو
+کو قو؟
_انجاست قو
+کجاست ؟
_سر جاش دومتر اون و تر
نگاه خنثام رو بهشو دوختم که لبخند دندون نمای زدو جلوی دفتر وکالت پارت کرد.
از ماشین پیاده شدیم و وارد دفتر شدیم.
+سلام آقا یه وقت میخواستیم
∆سلام وقت برای عقد؟
_بله
مرد اینکش رو تنظیم کرد و دفتری رو جلوی خودش گذاشت.
∆امروز یک شنبست.
دوشنبه ن ولی سه شنبه ساعت ۵بعد از ظهر وقت هست.
_خیلب ممنون میشم
∆بعله حتمی
+ممنون
∆خواهش میکنم.
بعد این که شماره منو ارسلان رو گرفت و بعدش اسمامون هم نوشت.
منو ارسلان هم از دفتر بیرون اومدیم و سوار ماشین شدیم.
پارت _۲۲